مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

مقاله رد شده ، بی حالی ، کلافگی .. بازم بگم؟

به پایان قرارداد خونه داریم نزدیک میشیم و مامان و بابا به دنبال خونه هستند، استرس توی خونه بالاست چون هرکی ساز خودش میزنه ... هر کی دلش میخواد بره یه جای تهران و مامان از همه نگران تره 

منم اصلا دخالت نمیکنم ، دفعه پیش کلی منو سر خونه حرص دادن ولی الان دیگه میدونم چی کار کنم 

 

 

امروز مقالم دوباره رد شد، هیچ حسی ندارم این همه زحمت آخر سر هم هیچی ...  یه نفر تو وجودم میگه عیب نداره میفرستیم یه مجله دیگه ، تلاش کن ، برو فلان آزمون رو شرکت کن ولی از یه طرف یکی دیگه میگه خفه شو ، و من خیلی با این دومیه موافقم 

فرصت ثبت نام تو  آزمون تا امشب ساعت 10 هه و اصلا نمیدونم باید چی کار کنم ، از این وضعیت خستم خیلی خسته 

 

 

امروز یکی از دوستام زنگ زد که فلانی ازدواج کرده ،گفتم خوب به سلامتی البته تو دلمم گفتم به من چه ! قبلنا خوشحال میشدم آرزوی خوشبختی میکردم البته الانم میکنم ولی نه به غلیظی قبل الان تنها چیزی که خوشحالم میکنه مشخص شدنه تکلیفمه 

 

 

فقط احساس تنهایی و سردرگمی دارم ، اطرافیانمم همش با حرفاشون آزارم میدن

 

 

دوباره بعد از سالها رسیدم به این حرف که :

 

شیرجه های نرفته گاهی کوفته های عمیقی بر جا میگذارند 

 

تلخ

یه عالمه حرفای مختلف تو ذهنمه که دلم میخواد اینجا بنویسم اما وقتی صفحه یادداشت جدید رو باز میکنم همش از ذهنم میپره و دلم نمیخواد چیزی بنویسم،  به این میگن خود درگیری مزمن 


امروز رفتم دانشگاه و مدرکمو گرفتم،  چقدر همه چیز زود گذشت..  اصلا دلم نمیخواد تکرار شه 


خستم از خودم..  این چند بیت توصیف منه 

دلم گرفته ای رفیق  لبریز بغضم اینروزا هیشکی نمیفهمه منو خستم از این حال و هوا 

دلم گرفته ای رفیق جا موندم انگار از همه از حال این روزام برات هر چی بگم بازم کمه 


یه اتفاقایی افتاده که نمیتونم بگم. .  روحم تحت فشاره خیلی..  ببخشید که تلخ مینویسم 

به کیش میرویم

فردا میریم کیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش  

 

به مامانم میگم من اصلا حوصله کیشو ندارم ، میگه میرفتیم مشهد چی؟ گفتم من حوصله مشهدو هم ندارم ..  میگه میشه برام توضیح حوصله چی رو داری؟  توضیح حوصله ندارم واقعا سخته .. گفته بودم من به شدت از هواپیما میترسم؟! فردا قیافم دیدنی خواهد بود ، ترجیح میدادم با قاطر برم تا هواپیما  

 

دوستم بهم میگه برام دعا کن مصاحبه دارم ، میگم چند نفرید ؟ ، میگه 3 نفر ... میگم ان شاءالله قبول میشی نگران نباش هرچی صلاحه ، از یکی بپرس مصاحبه چی میپرسن با آمادگی برو .. میگه پرسیدم، عروس خالم اونجا کار میکنه، گفتم پس پارتی داری دیگه!! میگه مدیر اونجا که شوهر خالمه اصلا!!! یکی از اون دو تا که میان برا مصاحبه هم فامیلمونن!!!!!!!!!!!

الان به نظر شما من چی رو باید دعا کنم ؟  

 

طبقه پایینیمون این چند روز آخر ماه صفر رو روزه داشتن ، من هیچ وقت شرکت نمیکنم چون به نظرم قبل و بعد رفتن هیچی به آدم اضافه نیمشه فقط وفت تلف کردنه بعدم انقدر روضه میخونه که حالت بد میشه محض رضای خدا دو دقیقه صحبت یا همون سخنرانی نمیکنه از اول میاد شروع میکنه به روضه خوندن تا آخر ..   بعدم من از باشگاه که برمیگردم مثل همین الان جنازم ، باید یه جا بیافتم همش

دیگه همسایمون اصرار کرده به مامانم که بگید دختر خانمتون هم تشریف بیارن ، رفتم دیروز ، برگشته میگه میگفتی برات آژانس میگرفتیم خانووووم! از اول تا آخرم این همسایه دومی زل زده بود تو چشم من ، آخرم اومد به مامانمم گفت دخترتون شبیه خودتونه چقدر ... نمیدونم حالا انتظار داشته من شبیه کی باشم !    

   

 

حلال کنید ، خوبی ... بدی ....