مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

راه حل

فکر کنم فهمیدم مشکل کار از کجاست ... 

 

امروزم هیج جا نرفتم و تو خونه موندم ، اه اه خسته شدم  از این حرفای مسخره ناامید کننده که هی میزنم!! 

 

 

یاد خاطرات دوران دانشگاه به خیر 

 

یه بار تو درس حسابداری 2 ، استاد میخواست بره پای تخته که سکندری خورد ... بعد همه خندیدن  

استاد برگشت گفت اگه من اینجا قلبم بگیره و بیفتم هم باز شما میخندید؟ 

 

یهو یکی از دخترا برگشت گفت نه استاد ! اون موقع تنفس دهان به دهان میدیم!!!  بیچاره استاد سرخ شد رو کرد به تخته!! 

 

لازم نیست که توضیح بدم استادمون مرد بود  .. نمیدونم چرا یاد این خاطره افتادم الان ، شاید برای تعویض آب و هوا

نظرات 2 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 12:10 ب.ظ http://newsme.blogsky.com/

سری هم به وبلاگ من بزن

سلام، سر زده یه سر زدم

شادی پنج‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 01:13 ب.ظ

اتفاقا خاطره ات خیلی قشنگ بود.
این بچه ها به همه چی میخندن.اصن خاصیت این صندلی هاست.آدم تو هرسنی که باشه وقتی میشینه رو صندلی بعنوان دانش آموز یا دانشجو ،وضع همینه. بارها اتفاق افتاده وسط درس توضیح دادن،سکسکه ام گرفته. آقا اینا میخندن چه جووور.
خودمم باهاشون میخندم میگم عزیزانم منم آدمم دیگه نباید سکسکه ام بگیره؟

اینو که گفتی یاد یک داستان افتادم که فکر کنم حدود پانزده سال پیش خوندمش...
پسری که عاشق معلمش میشه و معلمشو فرشته روی زمین میدونه... معلم با آگاهی پسر رو به خونش دعوت میکنه و وقتی پسر از نزدیک زندگی معلم و گرفتاریهاشو میبینه تمام تصوراتش از بین میره، میفهمه معلمشم یه آدم معمولیه مثل خودش..

واقعا خاصیت اون صندلی هاست بعضی موقع ها فکر میکنم چقدر الکی خوش بودیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد