مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

سوسک

تو خواب ناز بودم،  احساس کردم یه چیزی داره رو گردنم راه میره،  یهو پریدم هوا!  افتاد روی ساعدم..  نگاهش کردم یه سوسک بود،  دوباره پریدم هوا !  افتاد رو زمین و رفت  تنها شانسی که آوردم این بود که اندازش زیاد بزرگ نبود و بهشم دست نزدم که چندشم بشه فقط با دو جهش!  فراریش دادم..  


صبح که از خواب بیدار شدم،  رفتم سمت دست شویی،  داداش بزرگم صدام زد و گفت بغل لبت سوسک چسبیده!   یه لحظه خشکم زد،  احساس سنگینی کردم بغل لبم..  خیلی آروم رفتم سمت دستشویی و تو آینه نگاه کردم،  یه چیز قرمز رنگ روی صورتم دیدم،  رفتم جلوتر و خوب نگاه کردم...  خون بود....  یه نفس راحت کشیدم...  اووووووف ، خیلی وحشتناک بود .  


========

*دیروز مراسم سال پسرعمه بود چقدر زود یکسال گذشت 


**مامان کاسکو رو اکی کرد 


*** برای خودم: یه احساسی بهم دست میده،  خودم فکر میکنم حسادته نمیدونم شایدم غبطه است. .  من هیچ وقت آدم حسودی نبودم اما روزگارو میبینی؟  آدم و به کجاها که نمیکشونه. 


****ماه دوم باشگاه هم تموم شد...  اگه بابا پول بده سومین ماهم میرم



***** دلم برای سحر همه چیز آنجاست سوخت،  میخواست مسیر زندگیشو درست کنه،  عشق تازه تجربه کنه اما نشد. 


****** دلم عجیب سیگار میخواد!  برای من میگرنی،  سیگار میوه ممنوعه است،  بوی دودش از دو فرسخی حالمو بد میکنه اما دله دیگه نفهمه حالیش  نیست 

نظرات 2 + ارسال نظر
شادی جمعه 17 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 01:41 ب.ظ

چرا خون؟

نمیدونم دقیقا، بهش فکر نکردم چرا خونیه.. حتما لبم یا دندونم خون اومده... احتمال زیاد لبم بوده چون لبام خیلی خشکه

سعیده یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 06:05 ب.ظ

من دلم هم واسه سحر سوخت هم واسه خواستگارش

آخ گفتی
امان از این دل نفهم!

به به ببین کی اومده... سعیده جووون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد