مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

حرفای خاله زنکی

دیشب نصف شب باز از خواب بیدار شدم ، حس کردم حالم خوب نیست سرم درد گرفته بود خواستم بلند شم اما نتونستم به زور دوباره خوابیدم . صبح که بیدار شدم فقط سردرد برام مونده بود. گفتم بیخیال میرم باشگاه ، هوا بهم بخوره بهتر میشه

هوس کردم لباس جدید بپوشم همونی که مامان دستور اکید داده بود به درد باشگاه نـــــــــــــــــمیخوره ، مامان سرگرم صحبت با تلفن بود هواسش به من نبود که منم پوشیدمش! وقتی رفتم باشگاه تازه دوزاریم افتاد که مامان چرا میگه نپوش ، گواهشم نگاه بچه های باشگاه بود . هر کی یه چیزی میگفت : بیا یه خورده از وزن منو بگیر ثواب داره، یکی برگشت به مربی گفت اینو، هیچی نداره!!! مربیمم گفت تازه خوب شده!! نمیدونم حالا چرا فکر میکردن من مشکل شنوایی دارم و نمیشنوم. اما یه نفر که از همسایه های قدیممون هست یه چیزی برگشت گفت که واقعا ناراحت شدم و تا الان همش خودمو لعنت میکنم چرا جوابشو ندادم و به یه لبخند بسنده کردم . برگشته به من میگه ، اون دختر رو ببین ، نگاه کردم دیدم یکی از بچه ها روی تردمیله و یه خورده اضافه وزن داره . گفت دیدی؟ گفتم: آره . گفت اون حق تو رو خورده ... از حرفش اصلا خوشم نیومد. سردردم داشتم هر کی میخواست سر صحبتو وا کنه من سریع میرفتم اونور. گفتم الان میگن این چقد خودشه میگیره، که این جمله ای است که همیشه پشت سر من میزنن و اصلا هم برام مهم نیست . آخه من برای چی باید خودمو بگیرم.  

امروز اگه تبر داشتم ، کل سیستم صوتی باشگاه رو میاوردم پایین ، آخه یکی نیست به من بگه تو که میگرنی هستی و نمیتونی صدارو تحمل کنی چرا بلند میشی میری باشگاه ، آخرشم مجبور شدم بیام خونه مسکن بخورم .

نمیدونم چرا الان یاد حرف عمه عزیزم افتادم ، که هر چند وقت، مارو با یه جمله قصار مستفیض ( املاشو بلد نیستم) میکنن، مامانم گفت عمت گفته مرضیه خیلی دختر خوبیه اما زنانگی نداره !  حالا من نمیدونم زنانگی یعنی چه؟؟ و آیا باید بهم بربخوره یا نه؟ من که عادت دارم به حرفاشون، اما مامانم ناراحت میشه و ناراحتی مامانم منو ناراحت میکنه. بچه که بودم مادربزرگم یه بار به مامانم گفته بود که ما اینجوری ( اشاره به من) نداشتیم تو فامیلمون!  

=============================================

یه خورده عصبی ام و در حد انفجار کلافه. از دست خودم. فرصت هایی داشتم که نباید از دست میرفت .. اشتباه کردم.

نظرات 4 + ارسال نظر
شادی یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام مرضیه گلی
عصبانی برا چی. ول کن توروخودا. بیکاری بشینی به اینا فکر کنی.
شاید زنانگی منظورشون یه کارای خاصه که چون توهم خواهر نداری مث من ،بلد نیستی.
دخترهایی که با داداشها تو یه خونه بزرگ میشن مث من ،بیشتر کاراشون زنانگی نداره. البته من چندسالیه یه کم بهتر شده ام. ولی بازم خیلی مونده مثلا به دوستام و نزدیکای فامیل برسم. برامم زیاد مهم نیست.

سلام شادی جووونم. عصبانی نیستم ، این ذهن آدما وقتی یه کم ناراحتی کل پرونده های بایگانی شده رو میکشه بیرون.
آره منم با دو تا داداش بزرگ شدم، پس عمه جان حق داشته.

بمب هیدروژنی یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 07:33 ب.ظ http://hydrogenbomb.blogsky.com/

امان از آدمها که راحت راجع به همه چی نظر میدن و بهمت میریزن، امان از نگاه آدمها - تاسف بارش اینه که خودمم جزو این "آدمها" باشم-

موافقم. ما اصلا به این فکر نمیکنیم که حرفامون روی بقیه ممکنه چه تاثیری بزاره، من خودمم گاهی دچار این اشتباه میشم

سعیده یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:07 ب.ظ

از قدیم گفتن:
در دروازه رو میشه بست...

در مبارک دهان مردم را خیر

زهی چهارشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 12:51 ب.ظ

چه فامیلای رکی؟؟

زنانگی به همین عشوه های عجیب و غریب دخترای این دوره میگن
منم ندارم
البته کسی جرات نداره به روم بیاره چون سگ میشم پاچه میگیرم

رک با چاشنی نیش

فکر کنم باید یه کلاس زنانگی بریم . البته اگه منظور از زنانگی همینی باشه که میگی، خدا به دور، من ترجیح میدم نداشته باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد