مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

23 اسفند

دیشب داشتم فیلم خورشید و ماه رو میدیدم که تلفنم زنگ خورد، ارومیه ( اسم شهر دوستم) بود که فردا یعنی امروز دفاع داشت ، کتابامم دستش بود ، گفت اگه میشه زودتر بیا کمکم آخه خانواده ام نمیتونن بیان . گفتم اکی . دفاع ساعت 12 بود.

 

دیشب تا ساعت یک و نیم مشغول خوندن یه وبلاگ بودم ، صبح با بدبختی ساعت 8 از خواب بیدار شدم ، زیاد از لحاظ جسمی مساعد نبودم ، رفتم بالاسر داداش بزرگه دیدم خوابه ، دلم نیومد بیدارش کنم آخه قرار بود منو ببره .. کارامو انجام دادم منتظر موندم تا ساعت 9 بیدار نشد ، مجبور شدم بیدارش کنم گفت سرش خیلی درد میکنه گفتم میخوای خودم میرم گفت نه میبرمت ، سریع پریدم داداش کوچیکه رو از خواب بیدار کردم ( این دو تا حدود ساعت 10 میرن سر کار). قبل از رفتن دوباره حالم به هم خورد این دومین باره که توی این هفته بی مقدمه یهو حالم بهم میخوره ... حالم که خوب نبود بدترم شد. به هر حال قول داده بودم ، انقدر تو راه ترافیک بود که واقعا شرمنده داداشا شدم من نمیدونم این همه ماشین توی این شهر چی کار میکنه 

 

ساعت 11 رسیدم دانشگاه . ارومیه نرسیده بود هنوز. رفتم داخل دانشکده از مسئولش پرسیدم و مطمئن شدم پرونده دوستم رسیده و مشکلی برای دفاع نیست ، یه سرم زدم اتاق دفاع ، اون یکی دوستم داشت دفاع میکرد ، پشت در منتظر موندم که وقت داوری برسه بیاد بیرون که یهو همه استادا با هم از سالن دفاع اومدن بیرون ، اولین نفر هم استاد راهنمای خودم بود . سلام کردیم به هم ، بعد یهو برگشت گفت کی میخوای دفاع کنی؟ گفتم کردم!! با تعجب منو نگاه کرد!! بعد یهو یادش اومد گفت مقالت چی شد ؟ گفتم رد شد فرستادم یه جای دیگه ! گفت موضوعت چی بود؟ گفتم صندوق، گفت تا دوهفته دیگه یه مقاله دیگه درار از پایان نامت بفرست مجله حسابداری ...  گفتم باشه حتما ( تو دلم : دلت خوشه مردک!)  

 جالبه که داوره پایان نامم هم اونجا بود منو شناخت ، اما استاد راهنمام منو نشناخت!!!!! 

بعد که استادا رفتن سریع دویدم تو اتاق دفاع ، به دوستم گفتم چی شد؟ گفت نمره ندادن بهم! گفتن برو تا دو ماه دیگه اصلاحش کن بیار! ( اینم آخر و عاقبت دعوا کردن با اساتید ارجمند!)  

 

در همین موقع برقا هم رفت! یعنی برای من قوز بالای قوز بود ، سه طبقه رو هی بالا و پایین رفتن بدون آسانسور جون میخواست که من واقعا نداشتم، دیگه ارومیه هم رسید و رفتم کمکش و وسایل دفاع رو آمده  کردیم . حدود ساعت12 و رب بود که استاد ق هم اومد. با هم سلام و علیک کردیم ، حالمو پرسید . نگاهش نکردم گفت خوبم خدا رو شکر ،  گفت کار و بار چطوره ؟ نگاهش کردم گفتم خوبه!!! ارومیه رسید و حرف تو حرف شد. هنوز نمیدونم چرا همیچین چیزی گفتم . 

ارومیه دفاعش عالی بود نمره کاملم گرفت ، موقع خداحافظی اساتید ، من از مهمونا جدا ایستاده بودم ... به سمت من برگشت خداحافظی کرد و مسلما و قطعا این آخرین دیدار ما بوده ، این صحنه رو برای همیشه توی ذهنم نگه میدارم که یادم بمونه که  

 

*** نمی تونم تمومش کنم! یه بغض رسیده و آبدار دارم که الان جای ترکیدنش نیست . شاید بعدا تمومش کردم

 ================= 

 

یادم بمونه که خیلی احمقم که همون روزم نتونستم این جا رو تموم کنم. حیف اشکام نیست . اه اه . دیدار به قیامت آقای ق