مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

محض خالی شدن

دیشب رفتیم خونه عمم تا پس بازدید کنیم ( خاله بازی به تمام معناست این عید).  خونه عزیز بابا (مادر بزرگ پدری)  نزدیک خونه عمه است،  دکتر برای مامان بالا رفتن حتی یک پله رو هم ممنوع کرده به همین خاطر وقتی خونه عمه بودیم بابا از من خواست تا بریم و یه سر به عزیز بزنیم و مامان همون جا خونه عمه موند آخه خونه عزیز پله زیاد داره.   خوب کاملا مشخص بود که این کار اصلا به مذاق عزیز خوش نمیاد و از همون ابتدا که من و بابا رو دید یکی دوتا متلک انداخت ( اینا رو بابا تشخیص داد من یه خورده تو تشخیص تیکه و متلک خنگم) ولی دیگه طاقت نیاورد و خیلی خفیف  آخر سر که میخواستیم بریم یه پیغام داد که برسونم به مامان!  گفت به مامانت بگو من که تو رو دوست دارم راضی نبودم اینطور بشی...  به بابا هم گفت تازه زنت میفهمه من چی میکشم.  


مامان از اون روز تا حالا ده بار ازم خواسته که تعریف کنم چی گفته مادربزرگ،  منم هر بار میگم کلی سراغتو گرفت و احوالتو پرسید همین.  فقط جالب قیافه باباست که هر دفعه که من این جملاتو میگم کلی با ذوق و شوق تایید میکنه.  



برای من سخت ترین کار دنیا،  پنهان کردن چیزی از مامانه آخه عادتمه همه چیو برا مامان تعریف کنم ...  اینا رو اینجا نوشتم تا خالی بشم نخوام برای مامان تعریف کنم. 


============================


بعدا نوشت: وقتی مامان با گوش خودش میشنوه،  دیگه نمیشه انکار کرد..  امان از دست این زبووون.  با این زبون خیلی کارا میشه کرد،  میشه چرخوندشو محبت و دوستی اضافه کرد،  میشه تسبیح خدا رو گفت..   چه اصراریه که باهاش دل بشکنیم؟ 

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 12:56 ب.ظ http://leyla-taraghi.blogsky.com

سلام عزیز دوست داشتنی

دقیقا زدی تو خال..امان از دست این زبون..

آرزوی سلامتی خودت و خونوادت..

سلام بر لیلای مهربان من

ممنونم، منم برای شما و خانواده محترمتون آرزوی سلامتی و تندرستی دارم

شادی جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 08:51 ب.ظ

سلام مرموز جان.
ان شالله که زانوی مامان بزودی خوب شه.تا میتونن مواظبت کنن و از پله بالا نرن .حالا اگه مجبور شدن،حتما دو تا پاشون رو روی پله بذارن بعد برن پله ی بعدی.در موقع پایین اومدن هم همینکارو انجام بدن.حتما از توالت فرنگی استفاده کنن و تا جایی که میتونن موقع نشستن بر زمین پاهاشون رو جمع نکنن.رو مبل بشینن که هزار برابر بهتر و رتحت تر از زمینه.ان شالله که بزودی خوب بشن.
باید گوش هامون رو از بعضی حرفها ببندیم تا نشنویم و اعصابمون خرد نشه ،اگه نتونستیم باید بی اهمیت باشیم.عزیز جون از دوست داشتن زیاد مامانتونه که اینطوری گفته.همش از عشق و محبته.به دل نگیر

سلام شادی جونم، ممنونم عزیزم از توصیه هات، همه رو براش خوندم... این مدت دارم تمام تلاشمو میکنم تا راضیش کنم از فرنگی استفاده کنه اما هنوز موفق نشدم.

خیلی وقته به حرفاش گوش نمیدم به دلم نمیگیرم اما مامان خیلی حساسه.

بازم تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد