مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

عروسی

قسمت اول : دارم آماده میشم برای عروسی...  الانم میرم آرایشگاه...  


( این جمله به علتهای مختلف حذف میشود) ، اما امیدوارم بهم خوش بگذره 

 

 

قسمت دوم: من اولین نفری بودم که رسیدم! هیچ کس نبود، عروس دوماد توی اتاق عقد بودن. فقط اونجا تونستم داماد رو ببینم چون اصلا نیومد تو قسمت زنا حتی برای شام. ملبس هم نبود کت و شلوار ساده پوشیده بود. دوستم خیلی خوشگل شده بود ، لاغرم کرده بود ، کمرباریکی شده بود برای خودش 

 

دیگه کم کم همه بچه ها اومدن. اصلا آهنگ نداشتن ، حتی آهنگ لایت یا مولودی. بیچاره خودشم مونده بود که الان باید چی کار کنه؟ ما هم کلی کل کشیدیمو جیغ و داد و حسابی شلوغش کردیم ، 12 نفری میشدیم. 

 

عروسیشو خیلی ساده برگزار کرد یک نوع شام ( زرشک پلو با مرغ) ، آرایشگاهم رفته بود نگفته بود عروسه اما با این حال حسابی خوشگل شده بود.  

 

اگه بخوام با عروسی دختر عمه جان مقایسه کنم، دقیقا دو سر طیف بودن ... نه به اون ریخت و پاش نه به این قناعت. 

ولی من با این حال دوست داشتم ، از عروسی دختر عمه بیشتر بهم خوش گذشت اگه شد و خواستم عروس بشم یه عروسی ساده میگیرم مهم صمیمیتی بود که همه جای تالار موج میزد و خود عروس که کلی انرژی داشت. 

ازش پرسیدم گفت برای 5 ، شش سال میرن قم. توی خود قمم خونه پیدا نکردن تو حاشیه اش یه خونه اجاره کردن. وقتی فکر میکنم به نظرم خیلی خیلی سخت میاد. از ته ته دلم امیدوارم خوشبخت بشه و هرجا که میره دلش شاد باشه. 

 

یه چیز جالب ، تغییر بچه ها بود هرکی یه مدل شده بود و کلا زندگیشون نسبت به دوران دانشجوییمون متفاوت شده بود. اکثرا متاهل بودن ، فکر کنم 3 نفر مجرد بودیم . یکی از دوستام 5ماهه باردار بود و بچه اون یکی دوستم هم یکسالش بود با چشمای خاکستری ( هزار ماشاءلله خیلی خوشگل بود). متاهل ها هم از زندگی مشترکشون میگفتن ، بعضیاشون غر میزدن از دست مادر شوهر و خواهرشوهر و دخالتاشون . یک عالمه هم توصیه داشتن برای مجردین .   

 

در نهایت آرزوی خوشبختی دارم برای همه جوونا .. سلامتی برای همه مادرا ...  ان شاء الله عروسی همه مجردا ....


نظرات 4 + ارسال نظر
لیلا چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 05:06 ب.ظ http://http:/leyla-taraghi.blogsky.com

سلام عزیزم منم امیدوارم خیلی خیلی خیلی بهت خوش بگذره

جای شما بسیار خالی بود

ثنـــای دوست داشتنی پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:13 ب.ظ

سلام دوست عزیزم، خوشحالم که بهت خوش گذشته
عروسی دوست عزیزت هم مبارک
و هزاراااان آفرین و احسنت به چنین جشن هایی که در عین سادگی و قناعت صد البته با شکوهتر از جشن هایی که با ریخت و پاش و گناه و بزن بکوب شروع می شه، انشاءالله که خوشبخت بشن و ان شائالله به زودی نوبت خودت بشه نازنیـــــنم

سلام عزیزم بله واقعا عالی بود، بدون گناه یک زندگی رو شروع کردن و به حرف و تمسخر دیگران گوش ندادن ، شجاعتی میخواست که دوست من داشت . من هم مثل شما براش آرزوش خوشبختی میکنم ممنونم مامان ثنای دوست داشتنی ان شاءالله با دعای شما

لیلا جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:42 ب.ظ http://leyla-taraghi.blogsky.com

سلام

می‌بینم که خیلی خوش گذشته

ایشالا مرد رویاهات سوار بر اسب سفید البته الان که دیگه اسب نیست پس با یه دونه ازاون ماشین خوشکل با کلاسای سفید بیاد و دستت و بگیر و برین با هم خوشبخت شین

علیکم السلام

وای لیلا جونم فکر کن . من با همون اسبم قبول دارم

فریبا دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:56 ب.ظ http://forushgaheman-shoma.blogsky.com/

سلام
.
آمیـــــن برای آرزوی آخر

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد