مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

نشانه گذار کتاب و قرآن

امروز یه کاردستی درست کردم  . نشانه گذار یا همون Bookmark .  

 

یه دونه برای خودم درست کردم و یه دونه برای قرآن مامان که هی نخواد دنبال سوره ای که هر روز میخونه بگرده.  

 

این برای خودم و مامان : 

 

  

 

این عکسم از یه نمای دیگه از جفتش 

 

 

 

پارسال همین روزا

الان داشتم پستای پارسالمو نگاه میکردم. آخه فردا سالگرد اولین سال نوشتنم توی این وبلاگه. وبلاگم بیشتر از یکسالشه. ساخته بودمش اما یادم نبود. نمیدونم حال احوال اون روزایی که ساخته بودمش چی بود که مرموز شده اسمش. شاید اون موقع خیلی مرموز بودم البته MARMUZ به صورت مارموز هم خونده میشه. من شاید گاهی مرموز باشم اما 95 درصد مارموز نیستم. یعنی حوصله مارموز بودنو ندارم! 

 

بگذریم... 

 

 

پارسال این موقع ها فصل اول پایان نامم رو نوشته بودم . 4 فصل مونده بود. واااااااااااااای که چه روزایی بود. خیلی سخت بود ولی الان که فکر میکنم دلم تنگ شده . سخت بود اما از بیکاری بهتر بود. باور کنید هیچ دردی بالاتر از بیکاری نیست. مخصوصا برای منی که همیشه مشغول درس خوندن بودم الان انگار به پوچی رسیدم ، هیچ کاری غیر از درس خوندن بلد نیستم. 

 

عکس استاد راهنمامو میزام ادامه مطلب ... درسته که توی پایان نامه کمکم نکرد و همون روز اول گفت هرموقع پایان نامت تموم شد بیا! اما یکبار یه تذکری بهم داد که باعث شد تو ذهنم همیشه ازش به احترام یاد کنم ... برقای دانشگاه رفته بود .. تاریک بود و کنار دانشکده داشتن بنایی میکردن ، من داشتم میرفتم خونه ... از پشت سرم اومد ، نور موبایلشو انداخت جلوی پام و گفت : اینجوری راه بری به هیچ جا نمیرسی ....... الان بعد 4 سال ،فهمیدم که راست میگفت .. من به هیچ جا نرسیدم. 

ممنون استاد تو بزرگترین راهنماییی که یک استاد راهنما میتونست انجام بده رو در حق من انجام دادی اما من گوش شنوایی نداشتم. قبلنا فکر میکردم که تو به خاطر اینکه سر پایان نامه منو درست حسابی کمک نکردی باید ازم حلالیت بطلبی اما اشتباه میکردم من باید ازت عذرخواهی کنم که نفهمیدم اون موقع چی گفتی و الان با تمام وجود درک میکنم اما دیر شده ................خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی دیر

  ادامه مطلب ...

آز..مایشگاه

این چند روز با مامان رفتیم خونه جدید رو کمی تمییز کردیم و لوازم اضافی آشپزخونه رو چیدیم..  هنوز نمیتونیم اسباب کشی کنیم  چون آقای صاحبخانه پولمونو نداده ،  بابا هم ماشینو قسطی فروخت.  آقای بنده خدا هم هنوز بیمارستانه،  شبا تب میکنه اما دکترا نمیتونن تشخیص بدن چرا؟  یه لکه رو قلبش بوده الان بردنش سی سی یو.  دخترش خیلی بیتابی میکنه،  امیدوارم به حق این ماه عزیز و روز پدر،  خدا پدرشو که تنها عضو خانوادشه شفا بده. 



منم الحمدالله،  خوبم،  فردا باید برم آزمایش خون بدم.  

  

((((()))))((((()))))((((()))))((((()))))((((()))))((((()))))((((()))))((((()))))((((())))) 

 

بعدا نوشت ۱: امروز صبح که همون فردای دیروز هستش؛ رفتم آزمایش. فکر نمیکردم هزینش انقد بشه: ۸۶ هزار تومن. یه خانومه هم همزمان با من اومده بود میخواست بدونه هزینه آزمایشش کمتر از ۵۰ تومنه یا نه ؟ منشی هم بهش جواب نداد؛ اونم رفت. دلم سوخت. هم برای خودم هم برای اون. برای اون که احتمالا هزینه آزمایشو نداشته و برای خودم که کل عیدیهامو دادم برای آزمایش. آزمایششم دنگ و فنگ داشت؛ گفت قبل آزمایش باید ده دقیقه دراز بکشی؛‌ بعدشم پرسید شب خوب خوابیدم یا نه. به هر حال آزمایشم دادیمو تموم شد. 

 

بعدا نوشت۲: دیروز که رفته بودیم خونه رو تمیز کنیم؛ یه چیزی از توی یکی از کمدا پیدا کردم. یه چیز شگفت انگیز! یک عدد پ...ا...ی...پ. به همه گفتم انداختمش دور. اما ننداختمش. شاید بیکاریم بهم فشار آورد خواستم برم معتاد شم. بعدش از کجا باید از اینا پیدا کنم؟؟ 

 

بعدا نوشت۳: داداش بزرگه رفته فصد خون ؛ داداش کوچیه هم رفته حجامت کرده. دیشب دو تا پشه اومده بود تو خونه . برگشتن میگن این پشه ها رو هم گفتیم بیان از تو خون بگیرن ؛ بعدشم کلی هر هر کر کر .  

 



تایپ میکنم :)

بابام بهم گفت دخترم یه متنه برام تایپ کن دستت تنده... وای الان انقدر خوشحالم ، بلاخره به یه دردی خوردم  . تو زندگیم فقط یه کار مفید کردم اونم رفتن به کلاس تایپ بود خیلی خیلی به دردم خورد. 

 ==============================

پ1: دلم از اینا میخواد ، اینو تو کیش خوردم خیلی خوشمزه بود ، اینجا هر چی پیتزا خوردم به خوشمزه گی این نبوده

 

 

 

پ2: پارسال اواخر فروردین اینجا بودیم ، نشاء کاری بود. اینجوری تو عکس مشخص نیست اگه میرفتی پایین تا زانو تو گل گیر میکردی ، خیلی دوست داشتم برم اما گفتن گیر میکنم ، آخه چکمم برا پام بزرگ بود. نمیدونم چکمه کی بود من پوشیده بودم ، بعد که رفتیم سر زمین آقا م برگشت بهم گفت راحتی؟ چکمه منو پوشیدیا! بعد نگاه به خودش کردم بیچاره با دمپایی بود

 

 

 

پ۳ : بابا الان داره ماشینو قولنامه میکنه - دیگه ماشینم نداریم . خیلی این ماشین دوست داشت امیدوارم یه بهترشو بخره، خوشحالم که بابا خوشحاله. « یاور تو زد!!! قولنامه نشد!!»

 

پ4: بیستم عروسیه دوباره عزای چی بپوشم شروع شد ... کاش انقدر سخت نمیگرفتیم و میشد یه لباسو ده بار پوشید. و از الانم به مامان گفتم که من پاتختی بیا نیستما! کاش پاتختی مردونه بود. نمیدونم چرا هرچی جلف بازیه مال زناست.

  

سلام خدا

بیکاریه دیگه،  وبلاگ گردی میکنیم 


یه سوالی برام پیش اومده،  الان که نزدیک اذانه میپرسم ازت،  ای خدای خوب و مهربوون من،  خسته نمیشی از این همه بنده های تکراری؟  دغدغه های تکراری،  درخواست های تکراری؟  و حتی دردو دل های تکراری...  


کاش تو همون بچه گی میموندم،  همون موقع که سر نماز ازت خواهش میکردم که به بابا بگی برام یه کمد بخره،  بابا برای من کمد خرید اما سه چهار سال بعد..  یادم نمیاد چیزی ازت خواسته باشم و همون موقع بهم داده باشی...  پس چرا الان انقدر کم طاقتی میکنم؟  


منو ببخش ،  بهم میگه چرا ختم انعام نگرفتی؟  چی باید جواب میدادم؟  برای چه نیتی باید ختم انعام میگرفتم؟  الان دیگه تو حالیم که خودمم نمیدونم چی میخوام..  


ناامید نیستم،  سر درگمم،  خدای من،  من خودم نمیدونم واقعا نمیدونم چی باید ازت بخوام،  نمیدونم چی حالمو خوب میکنه ،  نمیخوام اصرار کنم به چیزی که به صلاحم نیست. ..  راضی ام به هر چه رضای توست. .. 



منو دریاب