مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

خرس خواب آلو

$از صبح نشستم یک عالمه اصطلاحات مخابراتی درآوردم که بفهمم سر کار اینا چی میگن!! اینکه من چرا و به چه علتی الان برای این واحد انتخاب شدم رو نمیدونم! این همه فارغ التحصیل رشته IT و کامپیوتر هست بعد منو انتخاب میکنن جالبی اینجاست که فهمیدم اینا اصلا مدرک ارشد منو قبول ندارن و منو با مدرک کارشناسی استخدام کردن ، داداش بزرگه میگه باید یه کار دیگه پیدا کنم و فکر کنم راست میگه آخه با ماهی 500-600 حقوق من چی کار کنم ؟؟ اونم روزی 8 ساعت و نیم کار که همش زل زدی به کامپیوتر .. مثلا اینجا رو انتخاب کردم کامپیوتر نداشته باشه بدتر شد.


&فردا بیستمه، چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که رفته بودم دکتر و برای 2 ماه دیگه که میشه فردا آزمایش نوشت، میخوام اعتراف کنم که هر وقت تنها میشم دستامو میارم بالا و بهشون نگاه میکنم که آیا میلرزه یا نه ، خوبی این دوماه این بود که من نه هیچ استرسی رو تجربه کردم و نه هیچ تپش قلبی رو ... نمیدونم اجازه داشتم روزه بگیرم یا نه؟ سرخود ساعت قرصارو عوض کردم ، فاصله قرصا باید 12 ساعت باشه من یکی بعد افطار میخورم و یکی قبل سحر، یعنی حدود 6 و 18 ساعت، به خاطر همین یه خورده به خاطر جواب آزمایش نگرانم اما خوب علامتی ندارم همین نشونه خوبیه.. ان شاءالله جواب آزمایش خوب میشه و دکتر نمیفهمه که من روزه گرفتم از یه طرفی هم دوست ندارم قرصامو قطع کنه . میترسم دوباره برگردم به همون علائم... بیخیالش بابا، خدا حواسش بهم هست


))امان از این خواب!! دیروز 5 شنبه صبح که خواستم برم کلید خونه رو جا گذاشتم ، ساعت 11 به مامان زنگ زدم که مامان من کلید ندارما! گفت من میرم مسجد ... گفتم پس باشه منم میام اونجا .. شانس من همیشه سرویس از جلو مسجد رد میشد دیروز دلش خواست از یه مسیر دیگه بره .. به هر حال باید میرفتم مسجد ... کلی پیاده روی کردم و رسیدم مسجدو وضو گرفتم رفتم پیش مامان. نماز که تموم شد سخنرانی شروع شد ، من دیدم اصلا نمیتونم بشینم و حتما باید دراز بکشم خوابم گرفته بود وحشتناک ، مسئول مسجدم اونجا بود هی به ملت تذکر میداد ، میدونم تو مسجد نباید خوابید و کراهت داره اما دیگه به یه جایی رسیده بودم که واقعا نمیتونستم یه خورده رو مامان افتادم هی اونوری شدم اینوری شدم تا فکری به ذهنم رسید ... چادر رو کشیدم رو سرم و رفتم سجده ... دیگه هیچی نفهمیدم تا یهو دیدم مامانم صدام میزنه سریع نشستم دیدم سخنرانی که هیچ مداحی هم تموم شده ، وای نمیدونید چقدر خوابش مزه کرد بهم . جالب اینجا بود که یه خانومه هم اومد بهم التماس دعا گفت ، بیچاره فکر کرده بوده من واقعا این همه مدت سجده رفته بودم... به سبک مادر بزرگم وقتی از خودش تعریف میکه و بادی در بینی میندازه و گردنی میاد ( مادرشوهر مامانم) به مامان میگم مادر میدونی که سجده های طولانی من تو خاندان معروفه  میگه آره مشخصه و میخنده، من هر کاری میکنم که مامان بخنده خیلی حس خوبی بهم میده. بعدشم اومدم خونه گرفتم خوابیدم تا 6 .. تنها خوبی که داشت این بود که دیشب تا 3 تونستم بیدار بمونم

خیلی خوابم زیاد شده خیـــــــــــــــــــــــــــلی ، یه پا خرس قطبی شدم برا خودم ...


** دیشب که قرآن به سر گرفته بودیم به علــــــــــــــــی بـــــــــــــن موســـــــــــــی که رسید بغضم ترکید ... آقا نمیخوای بطلبی ، به خدا دلم یه ذره شده


آقا صدایم کن که برگردم به سویت
همراه کفترها نشینم روبه‌رویت
شاید برایم زائری گندم بپاشد
گیرم شفا از گندم تسبیح گویت
آقا صدایم کن که خود را کنج صحن‌ات
یک بار دیگر گم کنم در گفتگویت
دستی گذارم عاشقانه روی سینه
در یک سلام ساده پاکوبان به بویت
آقا سلام! اینجا من و دلتنگی و تو
نور نگاهی! آبروی آبرویت
آقا تمام شهر یعنی مرقد تو
آقا رهایی یعنی افتادن به خویت
آقا تمام آسمان‌ها بسته قندیل
از دیدن خورشید لبخند نکویت
آقا بگو یک جرعه سقاخانه‌ات را
قسمت کنند این خسته را در آرزویت
آقا بگو با او کسی همدم نباشد
وقتی که باشد در حرم گرم وضویت
آقا بگو تنهایی‌اش بسیار باشد
تازه شود آهوی سرگردان کویت
ای کاش می‌شد بار دیگر... جان مولا!
ایوان طلا... کنج حرم... جان عمویت!
نقاره‌ها آهنگ سرمستی بگیرند
تا جان بگیرد این دل در جستجویت
در ازدحام جمعیت باران بگیرم
لمس ضریح... آیات قرآن... بند مویت...
پرواز... درد دل... سرود اشک... آغوش...
مهمانی لطف خدا... راز مگویت

( شعر از مصطفی کارگر)



نظرات 1 + ارسال نظر
گیل پیشی جمعه 19 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 05:26 ب.ظ

سلام. خوبین؟
ماشالا شما که مهارت کامپیوترتون بالاست. معمولا درس های دانشگاه به کار نمیان! تجربۀ عملی لازمه. پس غصه نخورین.
به نظرم تا یه شغل بهتر پیدا نکردین از کارتون استعفا ندین ها. یه وقت دیدین سر همین کار به یه شغل بهتر معرفی شدین. به هرحال تجربۀ کاریه. مخابرات خیلی درآمدش خوبه. کاش در همین حوزه فعالیت کنین.
آزمایش برای تیروئید؟ نگران نباشین. با قرص هایی که استفاده کردین دیگه حل میشه.
لرزش دست هم به نظرم نباید بهش فکر کنین. به هرکسی بهش بگن که ببنین دست هات لرزش دارن یانه، ناخودآگاه دستاش میلرزه! و به نظرم حرف دکتر بهتون تلقین کرده.
من سجدۀ کوتاه میرم سرگیجه میگیرم، شما چطور اون همه مدت رفتین سجده
خدا قوت. خستگی ناشی از کار و تلاش، لذت بخشه. دلم برای خستگی های روزهای امتحان تنگ شده.
ان شاالله قبول باشه طاعات و عباداتتون.
ان شاالله قسمت بشه برین سفر مشهد. منم خیلی هوای مشهدو کردم.

سلام عزیزم، کارش مخابراتی نیست یک شرکت سرویس دهنده اینترنت هستش که کار واحد من با مخابراته، واقعاً به نظرت بمونم اینجا؟ نمیدونم باید چی کار کنم یه چیزی همش بهم میگه که اینجا پیشرفت نمیکنم

لرزش دست رو خوب گفتی، البته یه کم داشتما میفهمیدم خودم! وقتی استرس داشتم خودشو نشون میداد.. مثلا موقعی که قند خون مادربزرگم رو میگرفتم دستم می لرزید و نمیتونستم نوار دستگاه رو به خون نزدیک کنم در صورتیکه قبلا این مشکلو نداشتم و اولین جایی هم که فهمیدم همین جا بود، مدت زمانش زیاد طول نکشید چون سریع رفتم دکتر و دارو مصرف کردم که الان خدا رو شکر مشکلی ندارمو اون روزی هم که دکتر میخواد ببینه اگه بازم لرزید بهش میگم به خاطر وجود مبارکه اونه

دیگه خواهر ما توانمندیم انقدر دیگه خوابم میومد به خون و مغز و اینا فکر نکردم، دلت برای یه مسافرت حسابی تنگ بشه لطفا آخه خستگی هم دلتنگی داره

طاعات شما هم قبول حق... امیدوارم مشهد قسمت جفتمون بشه به زودی زود و اونجا همدیگرو ببینیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد