مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

بلا

نمیدونم این چندمین بار هستش که از گروه بچه های دانشگاه میام بیروون..  هر دفعه ام دعوام میشه...  چون نمیتونم ساکت بشینم هر چرتیو توی این گروه ها نشر بدن...  با اینکه آخرش تنهاییه اما پیش خدای خودم مسئول نیستم و وجدانم راحته 



ظهر به پیشنهاد من رفتیم امامزاده داوود،  وضع مکانی و بهداشتی امامزاده واقعا خرابه...  بهش نمیگفت جای زیارتی فقط سیاحتی...  موقع برگشت هم طوفان شد و به قول مامان بلا نازل شد کوه ریزش کرد.  جلوی چشمامون ماشینا زیر سنگا له میشدن هیچ کس کاری از دستش بر نمیومد همه نگاه میکردن...  شاید بعدا تعریف کردم چی تو امامزاده دیدم..  



دیروز صبحم رفتیم مصلا نماز عید... 



حوصله بیشتر تعریف کردنو ندارم...  یعنی حالی برام نمونده...  شاید یه مدت طولانی نباشم...  خیلی دلخورم.. 


نظرات 4 + ارسال نظر
گیل پیشی دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:33 ب.ظ http://donyayeman44.blogsky.com/

سلام مرموز جان، خوبی؟
نه. یه وقت نریا. دلم برات تنگ میشه. چی چی رو نباشم؟
کسی که خسارت جانی ندید؟ خدا خودش مردممون رو از بلایا حفظ کنه.

سلام عزیزم. الحمدالله.
امروز داشتم با خودم فکر میکردم یعنی من دیگه هیچ دوستی ندارم؟! بعد یه صدایی تو دلم گفت گیل پیشی هست هنوز { اینو واقعی واقعی نوشتما} . گیل پیشی دوست خوبم نمیدونم چه طور باید توضیح بدم ... اما یه حالیم! دست و دلم به نوشتن نمیره .. یه حال عجیب انگار یکی هی چنگ میزنه به گلوم ... کاش میشد یه مدت هیج جا نبود ، یه مدت رفت یه جای دووووووووووووور.
امروز که یکی از دوستای قدیمیم زنگ زد خیلی راحت ریجکت کردم { این جا همون جایی که صحبتهای خط اول پیش اومد و نوشتمش برات}. ان شاءالله بهت سر میزنم شما هم منو از خودت بی خبر نزار.

چرا عزیزم خسارت جانی هم داشت و متاسفانه چند نفری فوت کردن... امروز اخبار گفت مثل اینکه تعداد کشته های جاده ای که ما دیشبم توش بودیم 16 نفر بوده، سیل و طوفان وحشتناکی بود، ان شاء الله هیچ وقت بد نبینی خواهر .. استرسی که دیشب تحمل کردم تو زندگیم سابقه نداشت. نگران خودم نبودم میترسیدم برای خانواده اتفاقی بیفته ... البته حس همه اعضای خانواده این بود... تو اون لحظات فقط خدا خدا میکردم که همه سالم از اون جاده لعنتی خارج بشن که متاسفانه اینطور نشد

گیل پیشی دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:39 ب.ظ

ممنون از لطف و محبتتون و امیدوارم لایق این همه محبتتون باشم.
خدارو صدهزار مرتبه شکر که شما اون موقع سوار ماشین نبودین. اون وقتی که کوه ریزش میکرده.
ایشالا همیشه خودتون و خانواده تون سالم و سلامت باشن.
دوست گلم، منم گاهی همین حسو دارم. اینکه مدتی غایب باشم از همه جا. وقت هایی که احساس می کنم تصمیم درستی برای آینده م نگرفتم. از انتخاب رشته م گرفته تا....
این احساس موقته.
ایشالا همیشه دلت سرشار از آرامش باشه.

هستی..
ما تو ماشین بودیم... و فاصله ما تا ریزش کوه فقط سی ثانیه بود.
مشکل همینه که گفتی... آینده

گیل پیشی دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:40 ب.ظ

خدا رحم کرده. الان تو اخبار دیدم. کاش تو اون شرایط نمیرفتین بیرون. حتما صدقه بذارین کنار. فاجعۀ بزرگی بوده ها. واقعا خدا رحم کرده.
دوست گلم چند سال پیشم اینجا یه زلزلۀ خیلی شدید اومد. 6.8 بود انگار. فقط خدا رحم کرد مرکزش باهامون فاصله داشت.
جالبش اینجاست که تو شهرستان نزدیکمون مردی از زلزله ترسیده بود و دویده بود به خیابون و با ماشین تصادف کرده بود و فوت شده بود. اهل خونه سالم مونده بودن.
همه چی دست خداست. و بقول پروین اعتصامی:
اندر آنجا که قضا حمله کند / چاره تسلیم و ادب تمکین است

ان شاالله خدا در شب قدر بهترین ها رو برای همه رقم زده باشه.
دوست گلم زیاد غصۀ آینده رو نباید بخوریم. یه وقت خدا از جایی گره باز میکنه و اتفاق خوبِ غیر منتظره ای میافته که آدم فکرشم بهش نمیرسید. فقط باید مواظب باشیم که فرصت ها رو از دست ندیم.
در آداب خوندن سورۀ انعام فکر کنم دعا برای دور ماندن از بلایا هم بود.
خدایا به همه سلامتی عطا کن. از اتفاقات تلخ و غیر منتظره ای که حتی فکرشم به ذهنمون نمیرسه، حفظمون کن.

آمین

وقت مرگ که برسه گیل پیشی جان، کسی جلودارش نیست... یکی یه قند گیر میکنه تو گلوش میفته میمیره یکی از ساختمون ده طبقه میفته زنده میمونه...

مَن‌ها سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:41 ب.ظ http://manha.blogsky.com/

روحیت بهتره مرموز جان؟

خدا رو شکر بله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد