مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

منفی باف

امروز صبح رفتم برای گرفتن جواب آزمایشی که دکتر پوست نوشته بود..  ساعت هفت و نیم مسئول آزمایشگاه اومد و کلی دنبال جواب آزمایش من گشت..  آخر سر رو میز دکتر پیداش کرد که روش نوشته بود آزمایش شمارش سلولهای خونی مشکوک..  دوباره تکرار شود..  

تا حالا همچین موردی رو تجربه نکرده بودم،  دوباره ازم خون گرفت و گفت بعدازظهر آماده میشه.  اولش برام مهم نبود اما یکی دو ساعت بعد قسمت منفی بافی ذهنم به مثبت بافی غلبه کرد و استرسو انداخت به جونم!  اولش فکرم مبچرخید تو تالاسمی نزدیکای چهار که شد رسید به سرطان خون! 

نتونستم تحمل کنم بدون مرخصی وسایلمو جمع کردم و رفتم آزمایشگاه..  جوابمو خیلی راحت تحویلم دادن..  مشکلی نبود جز یه سیصد چارصد تایی که گلبول سفیدم کم بود عین همیشه..  


عصبانی شدم از دست خودم...  جدیدا همش ذهنم منفی بافی میکنه..  عین خوره روح میمونه


موقع برگشت شمیم که در جریان بود گفت دختر خود آزمایشگاه اشتباه کرده..  مطمئن باش..  من که همون صبح بهت گفتم چیزی نیست!  راست میگفت صبح بهم گفته بود. 



دکتر پوستم رفتم..  لکه های روی گردنم به خاطر سیستم دفاعی بدنم بود پماد داد و گفت واگیردار نیست.  بعد دونه دونه بیماری های منو شمرد!  و گفت این مسایل شماست درسته؟  منم گفتم مسایل نیست مصایبه!  خندید و تصدیق کرد. 



امروز مانور آتش سوزی داشتیم..  به شدت مسخره بود!  آژیر زدن رفتیم پایین..  چهار تا چوبو آتیش زدن و خاموش کردن..  مسئول بیچاره بوفه رو هم باند پیچی کرده بودن که مثلا مصدومه:-) 




در گوشی : (  امروز که مدیر اومد و پیگیر کار نیروی جدید شد حسودیم شد..  این دیگه واقعا حسودی بود) 

نظرات 6 + ارسال نظر
Mary یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:25 ب.ظ http://words-world.Blogsky.com

سلام
جالب بود!!
ایشالله همیشه سلامت باشی
خوشحال میشم ب منم سربزنی

سلام علیکم. برای من که جالب نبود.. چشم وقت کردم حتما

گیل پیشی سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 07:27 ب.ظ

سلام مرموز جان. خوبی؟
خداروشکر که مشکلی نبوده.

گیل پیشی پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:39 ب.ظ

مرموز جان احساس می کنم داری خودت رو اذیت می کنی. همش خودت رو محکوم به بد بودن میکنی. خودت رو ببخش. همش خودت رو تنبیه نکن.

کاش میتونستم تنبیه کنم که راحت بشم از این عذاب وجدان...
مشکل من اینه که بین چیزایی که فکر میکردم معتقدم و الان فهمیدم نبودم و اون شرایطی که از محیطی که دارم توش زندگی میکنم بازخورد میگیرم موندم...

نمیتونم راه رو پیدا کنم

ویس شنبه 4 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:15 ق.ظ http://heybateveys.blogsky.com

سلام خواستم پستای بالا نظر بدم دیدم به من مربوط نیست البته اگه نظرات باز بود قطعا نظر میذاشتما

سلام، ازتون ممنونم که به تصمیم من برای بسته بودن نظر احترام گذاشتید

هیدروژنی شنبه 4 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 10:07 ب.ظ

اصولا وقتی کامنت یک پست بسته است معنی اش اینه که نظر ندید، نه اینکه بیام توی یک پست دیگه نظر بذارم.. اما جسارت من رو ببخش

قرار نیست خدا برای فکر گناه مارو عذاب کنه که شما خودتون رو عذاب میدید، امیدوارم به جایی برسیم که فکر گناه آلود هم سراغمون نیاد، اما نباید آدم از خودش انتظار زیادی داشته باشه، انتظاری که خدا هم از بنده اش نداره
همین که آدم در عمل اجازه ظهور به هر چیزی که توی فکرش ظاهر شده نده اولین قدمه.

من خیلی کوچیکم که بخوام راجع به این چیزا حرف بزنم. اما نمیتونم ساکت بمونم، وقتی می بینم اینطوری شیطان زیر پاتو داره خالی میکنه و وضع روحیتو به هم میریزه. همین که دغدغه دارید، یعنی خیلی ی ی.. همین که اینطوری عشق زیارت امام رضای جان رو دارید.. میگن ما اسمشون به زبونمون جاری نمیشه، مگر خودشون اجازه داده باشن. حالا اون که اسمه.. دیگه محبت که جای خود داره. الکی محبت امام رضا توی دل یکی جا نمیگیره.
نذار نور توی دلت خاموش بشه. خدا مهربونترینه.

سلام عزیزم، ممنونم به خاطر نظر.. بستم نظراتو تا قضاوت نشم اما خوب دوستی نظرشو از باب دلسوزی میگه مثل شما به جون دل میخونم و میپذیرم.
فکر گناه مقدمه گناهه و در مورد من از کجا میدونید که به گناه ختم نشده؟ خداوند ستارالعیوبه. بازم ممنونم از حرفاتون.. حتما چندباره نظرتون رو میخونم و بهش فکر میکنم

گیل پیشی چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:51 ب.ظ

سلام. خوبی؟ چرا نیستی؟

سلام، زنده ام هنوز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد