مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

خبیث

یکی از همکارا حالش خوب نبود فشارش خیلی پایین بود اصلا نمیتونست کار کنه اما چون تازه از یک هفته مرخصی اومده بود روش نمیشد مرخصی بگیره، به من که اینطور گفت اما بعد کاشف به عمل اومد که درخواستم داده برا مرخصی و قبولم شده اما نرفته کلا به نظرم دو رو میاد که این خاصیت اکثر همه کساییه که اینجا کار میکنن..  

ما چهار نفریم کلا دیگه..  اون دو نفر رفتن جلسه من موندمو این همکارم که حالش خوب نبود

من دیدم حالش خوب نیست بهش پیشنهاد دادم بره نمازخونه دراز بکشه،  قبول نمیکرد،  منم گفتم برو من به کسی نمیگم رفتی،  تا بچه ها هم اومدن زنگ میزنم بهت میگم..  تا اینو گفتم بلند شد رفت! 


من موندم و پاسخگویی جای سه نفر!  و انجام کارای خودم..  بعد شیطون رفت تو جلدم که تا سرپرست اومد بهش بگم این نبوده و بزنم براش!  واقعا نمیدونم این فکر چرا اومد تو ذهنم؟  یه خورده ترسیدم از خودم،  من که از این اخلاقا نداشتم...  یعنی انقدر پست شدم؟  من خودم بهش گفتم برو بعد برم بگم این رفته بوده!  بی شرمانه تر از این کار وجود داره؟ 


این یعنی آلارم!  یعنی همون حسادت...  یعنی به فنا رفتن!  حواست مرضیه خانووم؟  میشه خواهشا جلوی زبونتو بگیری؟  کنترل سه چهار گرم گوشت انقدر سخته؟  


تا همین الانشم یه لنگه پا وایستادی وسط جهنم..