مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

پاداش

مامان و بابا رفتن مشهد...  هی خواستم به روی خودم نیارم،  مثلا نطلبیدی که نطلبیدی !  چی کار کنم حالا!  زور که نیست دوست نداری اما چند بار اشک از چشمانم سرازیر شد.  عیب نداره. 


دیشب همه کارایی که امروز باید انجام بدمو فهرست کردم،  صبح که رفتم فقط سحر بود ( همونی که دیروز حالش خوب نبود)  ازش عذرخواهی کردم که دیروز زنگ زدم و بیدارش کردم. سر صحبت باز شد  کلی صحبت کردیم با هم،  درباره مدیر و سرپرست.. بهم توصیه کرد اگه کاری پیدا کردم حتما برم و اینجا نمونم منم سعی کردم گرا رو بهش بدم که میخوان اخراجش کنن اما خیلی نرم که کپ نکنه.  میدونم که کارم صد در صد اشتباه بود..  مخصوصا درد و دلم درباره مدیر.. نمیدونم چرا انقدر زود اعتماد میکنم.!  چرا نمیتونم جلوی زبونمو بگیرم.  آخرم کار دستم میده این خط این نشووون! 


بعد از ظهر هم  سر پرست اومد به من و فریبا یواشکی گفت حقوقمون صد تومن!!  زیاد شده..  به خاطر خرکاریهای این ماه!  ولی به سحر نگفت..  ناراحت شدم رفتارشون زشته..  دختر بدبخت ۵ سال سابقه داره البته تجربه نشون داده باید کلاه خودتو سفت بچسبی باد نبره.  نمیدونم چرا خوشحال نیستم!  مثلا پاداش گرفتم.. 


در گوشی :  $) + &_/ «ء +/۷ءآ$&۶ (ثء-+ $ء_@ $آ@ث۶ (آ@+! خواسته زیادی آیا؟  دیگه نه پول خوشحالم میکنه نه کار و نه هیچ چیز مادی دیگه من $) + +/۷ءآ$ +۸(ث/ & ۶ ۹+۵ @$۶ ثء ء۹ء$+ ( «/ژ+ (۶ پآ/ &_/ & ۶ $ء_ث+ $آ «۶...  خواسته زیادی نیست.. به خاطر خودشیرینی امروز هم کاملا متاسفم امیدوارم یادش رفته باشه بگه ( رمزی نوشتم...  خوندنش زیاد سخت نیست)