مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

آب نمی دیدی و گرنه..

داشتم نوشته های مهر و آبان پارسال رو تو وبلاگم میخوندم.  چقدر عوض شدم..  کاش خدا نمیداد اون چیزایی که میخواستمو،  داشته و نداشته های اون موقع می ارزید به داشته های الانم..  گواه میگیرم اون جمله رو که همین جا گفتم مگه میشه از محیط تاثیر نپذیری...  الان پول دارم کار دارم روابط اجتماعی دارم،  اما کو اون پاکی؟  کو اون صداقت؟  کو اون اعصاب آروم؟  کو اون تن سلامت؟  و از همه مهم تر کو اون رابطه ساده خالق و مخلوق؟؟  


پارسال نذر کرده بودم اگه امسال برم سرکار روز تاسوعا نون پنیر بدم..  انقدر دل مردم که همه کاراشو مامان کرد و الانم خودش برده پخش کنه. 


دلم میخواد برگردم اما روی برگشتن ندارم.. خسته شدم از این رفتنو برگشتن. 


انقدر چیزا تو ماه مهر اتفاق افتاد...  

شروع فصل جدید برای خیلی ها آغاز شروعی تازه بود اما برای من سقوط بود. 


باید دوباره بلند شم..  تنهایی..  مثل همیشه امیدوار که ببخشه و بپذیرتم