مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

تحت تاثیر

امروز بلاخره کادو رو برای سرگروه خریدیم یک دستبند به قیمت 420 هزار تومان ناقابل حالا میخوان فردا جشن بگیرن، تولد اصلش 23 ومه که شهادته ، قرار بود شنبه بگیریم که گفتن سرگروه خودش شنبه نمیاد چون دوست نداره تولد ش در تهران باشه و کسی براش تولد بگیره .. اوووف.. خوش به حال کسانی که نازشان خریدار داره.. والله


دو تا اتفاق افتاد امروز که خیلی منو تحت تاثیر قرار داد، اتفاق که نه، یکیش یه جمله بود :


عید واقعی از آن کسی است که پایان سالش را جشن بگیرد نه آغاز سالی که از آن بی خبر است.


دومیش هم پذیرش مقاله ام بود که خلاف انتظارم منو خیلی ناراحت کرد. اینکه چرا ؟، فهمیدنش زیاد سخت نیست، فکر کنید شما دو سال از عمرتون رو صرف کاری کردید که هیچ فایده ای تا به حال براتون نداشته، نمیدونم حکمتش چی بود.. اما وقتی بر میگردم به گذشته خودمو یه بازنده بزرگ میبینم در صورتیکه وقتی ارشد پذیرفته شدم فکر میکردم که یک برندم! مخصوصا اون روز رو که یادم میاد، روزی که کل مسیر دانشگاه تا خونه رو گریه کردم ... وقتایی که به خاطر درس و نمره و پذیرش بدون کنکور و پایان نامه نوشتن خیلی از تفریحات و لحظات و با هم بودن ها رو از دست دادم. پذیرش این مقاله مثل خنجر توی قلبم فرو رفت ... تصمیمات اشتباه و احساسی، مثل همین کار کردنم توی این شرکت. مثل یه بطری میمونم که انداخته باشنش تو اقیانوس .. نه برنامه ای نه هدفی ...


برای خودم میترسم، دیگه چیزی ندارم که بهش دلگرم باشم. امسال سالی بود که شاید مادیات خوبی داشتم اما معنویات رو از دست دادم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد