مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

موذی

خیلی خستم.  روی مبل ولو شدم.  امروز هم کپی دیروز..  با این فرق که شام ماکارانی درست کردمو هنوز برادران عزیز نیومدن خونه تا شام بخورن. 


امروز به تلافی دیروز!  که حرف یکی از کارکنان برام سنگین اومده بود وقتی سوار سرویس شدم گوشیمو خاموش کردم..  اون همکار عزیز هم به هوای اینکه به من زنگ میزنه و من با خواهش و ابتماس سرویسو نگه میدارم دیر اومد و کاملا مشخصه که جا موند و بعد زنگ زد و با راننده سرویس دعوا کرد.  


فکر میکردم دلم خنک میشه اما نشد



خانه داری

مامان از دیروز رفته خونه عزیز برای خونه تکونی.  یادش به خیر پارسال خودم همه لوسترا و پنجره ها رو پاک کردم اما امسال نشد.  خوب مامان که نیست یعنی خانه داری به عهده بنده است. 

دیشب کباب تابه ای درست کردم اما به نظرم خوب نشد نمیدونم چرا طعم نمیگیره!  قبلنا که درست میکردم خیلی خوب می شد اما الان نه.  

صبحم فرایند بلند شدن از خوابم چهل و پنج دقیقه طول کشید،  وای که الان صبح ها جون میده برای خوابیدن.  

ساعت یک بود مرخصی گرفتم رفتم دکتر تیرویید. 

نتیجه آزمایشم خیلی خوب بود،  خودت دکتر هم تعجب کرد که بدون دارو چطور انقدر حوبه،  البته کمی غده تیروییدم بزرگ بود که گفت مهم نیست و ازم قول گرفت که نمک نخورم و عصبی هم نشم.  منم قول دادم:-)  و قرار بعدیمون شد شش ماه دیگه. 


رسیدم خونه ساعت چهار بود،  یه چایی دم کردم و گرفتم خوابیدم تا شیش!  

باید شام درست میکردم که بعد از کلی تفکر به این نتیجه رسیدم خورش بادمجون درست کنم اما با مرغ..  برنج و خورش رو گذاشتم ظرفای شام دیشبم شستم رفتم حموم..  اومدم سالاد درست کردم به خانواده شام دادم الانم براشون چایی ریختم و دارم از خستگی میمیرم!  تازه کلی ظرف شامم تو ظرفشوییه 

جمعه

امروز صبح مامانو صدا کردم رفتیم یه دور زدیم دو تا نون سنگک و پنیر تبریز خریدیم برای صبحانه. 


ظهرم خانواده رو مجبور کردم بریم فرحزاد ناهار..  به خاطر اینکه راضی بشن گفتم  مهمون من..  اما وقتی رفتیم خوردیم زدم زیرش :-) 


بعد از ظهرم رفتیم رای دادیم.  


آها تازه زحمت کشیدم امروز شیشه اتاقمو هم پاک کردم. 


کاش الان میتونستم مکالمه خودمو و سرگروه رو بزارم اینجا،  اما این آب ریزش بینی وحشتناک نمیزاره! 


خلاصش این که فرمودن این حرف نزدن تو منو اذیت میکنه 


والله حرف می زنیم میگه عین مته میمونی نمیزنم اذیت میشه!  خوب الان من باید دقیقا چی کار کنم؟ 


دیونه ام خودتی!!


این دستمال زیبا رو که میشه برای تزیین سفره و یا دستمال کت و .. ازش استفاده کرد ، خودم طراحی کردم.


 از نمایی دیگر:



مواد لازم: دستمال کاغذی، خون بینی و کمی خلاقیت


بعد الان رفتم دکتر میگه خودتو لوس نکن چیزیت نیست.

البته حق میدم بهش، من روانن داغونم. گلو دردمم به خاطر بغضایی که مجبور شدم قورتشون بدم.

توی تلگرام سرگروهمون پیام داده از دیروز عصر احساس میکنم ناراحتی!!!! میخواستم بگم پ نه پ ... تازه احساس میکنه.

تمام کارارو میندازن گردن من بدبخت بعد میشینن در مورد آرایشگاه و کلاس و فیلم حرف میزنن. مثلا سر گروهه ولی دیروز اصلا نفهمید که چه بلایی سر من اومد بعد تازه میگه احساس میکنم ناراحتــــــــــــــــــــــــــــی!

چی باید الان من به این بگم؟؟  ببخشید عذر میخوام! نه این بهتره : پوزش می طلبم که موجب ناراحتی خاطر شما شدم!

از اون روزا

امروز از اون روزا بودا..  


سرما که خوردم با کمی گلودرد...  سر کارم با یکی دعوا کردم البته من که چیزی نگفتم اون منو شست پهن کرد رو دیوار.. 


بعد منم خوب گریم گرفت..  نامحسوس زدم از شرکت بیرون رفتم تو کوچه پشت شرکت که یه رودخونه داره البته رودخونه نیستا..  ما بهش میگیم رودخونه.. 

بارونم اومده بود هوا خیلی خوب بود...  یه کمی راه رفتم..  بعد رسیدم به رودخونه داشتم به جریان آب نگاه میکردم احساس کردم یه چیزی خورد بهم بعد افتاد جلوی پام. 

نگاه کردم دیدم استخونه... 

دور برمو نگاه کرد ببینم بتونم میفهمم کی پرت کرد!  اما کسی نبود،  بالا رو که نگاه کردم دیدم بله..  جناب کلاغ بودند!  یه خورده نگاهش کردم گریم برطرف شد اما همچنان تا الان پکرم. 


الانم رفتم فیزیوتراپی شلوغ بود گفت وقت ندارم!  منم برگشتم خونه. 


دوست جان نیز بعد مدت ها تماس گرفتند که میخوان دکترا شرکت کنند و دنبال مقالند..  بنده هم فقط مستمع بودم نامرد نگفت حالا که بعد مدت ها زنگ زده احوالی بپرسه..  مثل اخبار خبر دادو بعدش گفت من باید برم خداحافظ! 



========)))) )) ≠========


بعدا نوشت:  فکر کنم نگفتم چطوری سرما خوردم.. 

اون روزی که عصبانی بودم تا رسیدم خونه رفتم حموم بعدم آب سردو باز کردم رفتم زیرش. .  داشتم از سرما میمردم اما نمیتونستم از زیرش بیام بیرون..  با خودم لج کرده بودم فکر کنم!