مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

غیبت!

همین الان  از سر کار برگشتم،  خیلی خستم به قول آقای همساده له له..  پیرو پست قبلی امروز مثل خاله زنکا داشتم برای دوستم که پنج شنبه نبود گفت و گوی خودم و جناب مدیر رو تعریف میکردم دیگه به انتهای ماجرا رسیده بودیم و وارد راهرو شدیم و دوست داشتم داشت تحلیل و تفسیرشو بهم میگفت که یهو مدیرمون نمیدونم از کجا جلومون سبز شد من که رنگ از رخسارم پرید!  دو تا نامه داد دست من و رفت ولی نمیدونم شنید یا نه؟  خیلی بد شد :-\ 

خیلی کار زشتیه غیبت کردن!  هر چی میکشم از این زبووونه!  دو مثقال گوشت! 


بیخیال، حالا دیگه حوصله غصه خوردن حالا شنید یا نشنید اونو ندارم!  


برای سه شنبه یک عالمه مشق دارم باید سیزده خط از یک نثر رو با رعایت اصول خوشنویسی بنویسم..  خیلی سخته تازه سرمشقامم هست..  


مامانم رفته روزه دخترخالش؛  دهه سوم محرم؛  باید شام خانواده رو هم بدم! 


فکر کنم اولش نوشتم که خیلی خستم...  الان احساس خیلی خیلی خیلی خستگی میکنم :-)

نظرات 2 + ارسال نظر
گیل پیشی شنبه 8 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 11:08 ب.ظ

خدا قوت.
شنیده باشه هم مهم نیست. از حالت غیبت خارج میشه.


خیلی خوب بود

نیلوفرررر شنبه 8 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 11:52 ب.ظ http://niloo.3dxtras.com/

وب متفاوت و زیبایی دارین خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم به وب منم سر بزنین ممنون
89651

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد