مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

تنهایی زندگی

امروز امتحان خط داشتم. مهم نیست که امتحان خوب بوده یا نه.

مهم اینه که به خاطر این امتحان من زود اومدم خونه و ساعتی با مادر تنها بودم. فارغ از  حرفایی بینمون رد و بدل شد؛ من به نکته ای پی بردم. 

تنهایی در خانواده ما موروثی است.


و این درک این موضوع به شدت برام دردناک بود.


من با مفهوم زندگی مشکل پیدا کردم، نمیدونم دارم به کجا میرسم ولی حس ترسی تو وجودمه که ازش میترسم!! و هر کاری میکنم نمیتونم از کنارش بی تفاوت عبور کنم.

نظرات 3 + ارسال نظر
گیل جمعه 24 دی‌ماه سال 1395 ساعت 04:50 ب.ظ

من هم این حس ترس رو داشتم، براش یه راه حل پیدا کردم.
یه کتابی گرفتم در مورد امام زمان (عج)، خاطرات دیدار بزرگان و عالمان و پاکان با ایشون هست. که بعد از مرگشون، آشکار شده.
اینکه میگن پدر و مادر مدت محدودی، سرپرست فرزندانشون هستن، ولی امام زمان (عج) از بدو تولد تا مرگ، سرپرست ما هستن و حکم پدر رو دارن.
حس آرامشی میده وقتی حس می کنم تکیه گاهم هستن.
میتونیم باهاشون دردودل کنیم. خواسته های دلمون رو بهشون بگیم. درسته غایبن، ولی مطلع هستن از احوالمون.

ممنونم گیل جان. میشه اسم کتاب رو بهم بگی؟

گیل جمعه 24 دی‌ماه سال 1395 ساعت 10:10 ب.ظ

نمیدونم توزیع سراسری شده یا نه. چاپ اولش که تو شهرمون توزیع شده بود. اسمش هست "حرف هایی که آرامم می کند" مولف: اصغر دژبان و علی پسندیده

مرسی.. میگردم ببینم میتونم پیداش کنم یا نه

گیل دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1395 ساعت 12:07 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد