ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سرپرست تازه از مسافرت یک هفته ای برگشته بود قرار بود عصر برای ما دوستان از خاطراتش تعریف کنه. حضور یکی از بچه ها باعث شد که این کارو نکنه، منو صدا کرد و گفت ما میریم این رفت برمی گردیم. منم که عصر شیفت بودم گفتم باشه. تا رفت داخلیش زنگ خورد، برداشتم دیدم آقای مدیره! گفت سرپرست کجاست؟ گفتم رفتن! گفت از واحد خارج شد یا از شرکت رفت بیرون؟ سکوت کردم واقعا نمیدونستم، پس از چند لحظه گفتم ببخشید من حواسم نبود نفهمیدم.. گفت باشه خداحافظی کرد.
وقتی چند ساعت بعد سرپرستو دیدم بهش گفتم مدیر کارت داشت گفت اره زنگ زد بهم چی گفتی بهش؟ گفتم هیچی.. گفت خودت گوش کن و مکالمه ضبط شدش با مدیر رو از گوشیش برام پخش کرد:
مدیر: رفتید از شرکت بیرون؟
سرپرست: بله بهتون sms دادم.
مدیر: ندیدم ولی زنگ زدم اون مرضیه توله سگ! گفت حواسش نبوده... یعنی شما با هم خداحافظی نمی کنید؟؟ بهش پیغام بده دارم براش دهنش سرویسه!!! برای من غیرت میندازه ( فکر کنم اینو گفت اصلا نمیفهمم یعنی چی شایدم یه فحش داده من نفهمیدم)
واقعا نمیدونم چی بگم! الان واقعا چرا؟ اصلا به من چه؟ این ادبیات چرا؟ از همه مهمتر چرا ناراحت نشدم؟ نوشتم اینجا شاید یه روزی دَردَم اومد از خوندَنش.
پ.ن: امروز موقع پارک کردم ماشین، درشو به فَنا دادم.. کنار در کشید شد به سنگ کنار رمپ، رنگش ریخت و قُر شد
بز آوردی
بد