مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

من هنوز زندم...

سلام.


انقدر توی این مدت ماجرا داشتم که قابلیت تبدیل به رمان رو داره...


چی بگم؟ الان که دارم اینا رو مینویسم در بدترین وضعیت جسمانی هستم.. دو تا غده توی بدنم هست یکی نه سانت و اون یکی چهارسانت.. باید برم زیر تیغ اما نمیشه.. به خاطر پرکاری غده تیرویید به شدت ضعیف و لاغر شدم ..

کارم توی شرکت بیشتر شده، پر استرس .. هر روز یه معادله ۴ مجهولی میزارن جلوم میگن حلش کن! و البته کارهای قبلیتم انجام بده.

حالا اینا رو بزار کنار اشنا شدن با آدمهای عوضی، آدمهایی که گرگ اند در لباس بره.. مزاحمت، تهدید، ترس، آبرویزی...



چی بگم؟ زندم هنوز.. 


میتونست بدتر باشه... 


خدایا چی شد که نگاهتو برداشتی ازم؟ خدایا چی شد که انقدر سرد شدم؟ چرا قلبم سنگی شده چرا هیچی حس نمیکنم؟ 


خستم...



نظرات 3 + ارسال نظر
گیل شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 12:15 ب.ظ

سلام دوستم. خوبی؟
همون کیست تخمدان رو میگی؟ با جوشانده‌های گیاهی چرا حلش نمیکنی؟
بیشتر مراقب خودت باش، فکر و غصه و استرس آدمو مریض میکنه

اره تاثیر نداشته گیل، خیلی خوردم

گیل شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 05:28 ق.ظ

مرضیه کجایی دختر؟

زیر آسمون شهر

گیل یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام مرضیه جان. خوبی؟ از خودت خبری بده

سلام، تو خوبی گیل؟ چه میکنی؟ من خوبم خداروشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد