مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

حوصلم سر رفته، شقیقم تیر میکشه.

فکر کنم صد دفعه از اینور خونه رفتم اونور. همیشه فکر میکردم من ادمی هستم که خیلی راحت میتونم تو زندون دووم بیارم ولی الان میبینم اشتباه میکردم.


همه زندگی الان توی این دو تا جمله خلا۱صه شده که شام چی بخوریم؟ نهار چی بخوریم؟


دارم کتاب سمفونی مرگان رو میخونم .. باید تا تهش بخونم تا بتونم نظر بدم ولی این آشفتگی که توش هست دوست ندارم.


خواستم از دلگیری بنویسم ولی ولش کن، چه اهمیتی داره؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد