مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

چرند نویسی ۱

براش خوشحالم، بعد از سقط اولش و درگیری هایی که با همسرش داشت فکر نمیکردم مجدد بخواد بچه دار بشه... بهش پیام دادم، تو ذهنم یه عالمه فکره تو میدونی چطور میشه از دستشون خلاص شد؟ آخه خودشم به مدت وسواس فکری داشت و کلی روانپزشک رفته بود. گفت آره میدونم باید هر چی تو ذهنته بیاری رو کاغذ بعد کاغذ رو پاره کنی بریزی دور.. نباید جلوی فکر کردنتو بگیری. خوشم اومد از ایدش خوشم اومد که وارد جزییات نشد.. مثلا نپرسید به چی فکر میکنی؟ نمیدونم شایدم دلم میخواست بپرسه.

البته اگه میپرسید هم که نمیتونستم بگم میتونستم؟؟؟؟؟؟

خوب معلومه که نه؟؟


هفته پیش به یکی اجازه دادم بازیم بده.. ناراحتم؟ نه! چون همون موقع هم میدونستم دارم شبیه بچه های ۱۴ ساله باهاش حرف میزنم!! 


بعضی موقع ها مثل الان، همه چی برام مسخرست.. بی اهمیت و پوچ


نظرات 3 + ارسال نظر
رویا سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 04:34 ق.ظ http://Chiksay.blogsky.com

همه چیز «بعضی موقع‌ها» پوچ نیست.
همه چیز «همیشه» پوچه.
به نظرم یه جایی باید جلوی دوباره کشف کردن این موضوعو بگیریم. لااقل اگه می‌خوایم برای بار ایگرگم احساس بیهودگی نکنیم :) موفق باشی

گیل پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 11:48 ب.ظ

سلام، خوبی؟
دلم برات تنگ شده بود

گیل پیشی دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 03:56 ب.ظ

سلام مرضیه. چطوری؟ کلا رفتی از وبلاگ؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد