مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

روز دختر مبارک

1.سلام،  روز دختر مبارک...  تولد حضرت معصومه مبارک..  ان شاءالله در ابن ایام یعنی دهه کرامت زیارت خودشون و برادرشون نصیب علاقه مندان بشه.  کاش الان قم بودم. 


2. از امشب تا روز عرفه،  بهار چله گرفتنه..  مصادف با چهل روزی که حضرت موسی چهل روز در کوه طور خدا رو عبادت کردند.  پس التماس دعا فراوان


3. تا حالا دلتون به حال خودتون سوخته؟  چقدر حس بدیه...  منو همیشه یاد خنده تلخ میندازه


4. از الان استرس چهار شهریور رو گرفتم،  هر روز باخودم مرور میکنم چی باید بگم و شبا خوابشو میبینم :-) 


5. رفتم پنج شنبه خونه مادربزرگ مادری...  عاشقشم..  خیلی ماهه


6. پنج شنبه کلاس مدیریت تعالی داشتم،  خیلی استاد خوبی داشت...  دو تا توصیه داشت اول به جایگاه افراد توجه کنیم دوم متفاوت فکر کنیم.  از اون روز دارم به این فکر میکنم که چطور میشه متفاوت نگاه کرد فکر کرد و تصمیم گرفت؟ 


7. دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد/ ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

مرموز خشمگین

1_ به این نتیجه رسیدم که اگه احوالمو برای اطرافیان توضیح بدم راحتتر میتونیم کنار هم زندگی کنیم. در همین راستا امروز به مادر گفتم که من عصبی ام اگه چیزی میگم این اصلا دست خودم نیست بعد قضیه لیوان رو بهشون گفتم که انقدر حرص و خشم داشتم امروز که میتونستم لیوانی که دستم بود رو فشار بدم و خیلی راحت خوردش کنم!  و گفتم که هنوزم خودم نمیدونم علتش چیه..  

مامانم گفت که خودش متوجه این تغییر رفتار شده و اینکه فکر میکنه به خاطر کم کردن داروهاست چون قبلش حالم خیلی خوب بوده.  البته اینم اضافه کرد باید خودمو کنترل کنم چون هم دل دیگران رو میشکنم هم غیر قابل تحمل میشم. 

من خودم هنوز مطمئن نیستم به خاطر دارو باشه آخه اصلا این داروها این عوارضو نداره!  آدمای افسرده معمولا گریه میکنن و غمناکن اما من عصبانی ام بدون دلیل...  مثل بشکه باروت متحرک..  خداوند خودش شفا عنایت کنه 


2_ یه تصمیماتی دارم..  یه کتابخونه هست نزدیک خونمون،  میخوام اگه بشه برم عضو بشم.  کلاس خطم یکی نزدیک شرکت پیدا کردم اما ساعتش فکر کنم نخوره بعدشم رفت و آمدم سخت میشه،  یعنی باید کاملا علاقه مند باشم که این شرایط رو بپذیرم و ادامه بدم،  متاسفانه هنوز نمیدونم اینم یه علاقه زودگذره یا نه!  میترسم پشیمون شم. 


3_ جدیدا یه مواردی رو تو شرکت میبینم که فکم میچسبه به زمین!  


4_ یه نفر که تو پیوندهام هست و اصلا دلم نمیخواست اینجا رو بخونه خوند!  تقصیر خودم بود..  سوتی دادم!  


5_ پریشب یه حاج آقای معروف اومده بود مسجدمون،  منم با مامان رفتم واقعیتش خیلی سنگین و این شاخه اون شاخه صحبت کرد..  اولش که رفتیم خیلی بغض داشتم گفتم خداروشکر اومدیم اینجا شب شهادتم هست خالی میکنم خودمو اما آخرش به روضه که رسید دریغ از یه قطره اشک!  نمیدونم چطور بعضیا تا شروع نشده شروع میکنن به جیغ و داد و گریه کردن!  


6_ دلم برای بابابزرگ تنگ شده..  اگه دلتون خواست یه فاتحه بخونید براش...  ممنونم 

دیالوگ

1_ انسان ازآن چیزی که بسیار دوست می دارد، خود را جدا می سازد. در اوج تمنا نمی خواهد. دوست می دارد اما در عین حال می خواهد که متنفر باشد. امیدوار است، اما امیدوار است امیدوار نباشد. همواره به یاد می آورد اما می خواهد که فراموش کند.
{هامون - داریوش مهرجویی}

2_خوش حالم که همه خوش حالن. خیلی وقته دلم یه آمپاسی می خواد! بی دغدغه؛ بی مخمصه؛ بی اِن قُلت! نمی خوام مغلطه کنم، اما به ضرسِ قاطع می تونم بگم که همیشه حواست به ما هست. ما رو به خودمون وا نذار! نذار قیقاژ بریم! ممنون خدا... ممنون.
«دودکش/محمدحسین لطیفی»

3_عُمرِه: تفـاوت من با دخترانی چون خودم در این بود:
که آنها سالها در پــی شوهر بودند و من در پی همسفـر! آنها همبالین میخواستند و من همــراه! من بـه دنبال مـرامـی بودم که مـریدش باشم! مـرامـی که نشانش حب علــی ست.
«مختارنامه/داود میرباقری»

4_دین وینچستر: هر تصمیمی می‌گیری، بگیر. ولی یا باتمام وجود پاش بمون، یا کاملاً بیخیال شو! دو دل بودن، آدمو نابود میکنه!
"فرا طبیعی/اریک کریپک"

5_ درست تو لحظه ای که حس می کنی هیچ راهی برای فرار باقی نمونده. مهم فقط اینه که با همه توانت ادامه بدی... همه چی درست از همین جا شروع میشه.
«اینجا بدون من - بهرام توکلی»

6_تنها یه چیز از سرطان داشتن بدتره! اینکه بچه‌ای داشته باشی که سرطان داشته باشه!
[بخت پریشان|جاش بون]

7_عزیز: بهترین غذا، غذایی که تو جمع خورده بشه!
『ماهی عاشق می شوند * علی رفیعی』

8_پسرعمه: می‌خوام کنکور بدم برم دانشگاه!
مجری: بچه من بهت می‌گم برو دو تا دونه نون بگیر اول ۴۵بار می‌گی "ها؟" بعد از نیم ساعت میری نونوا رو واسه من میاری... چجوری می‌خوای کنکور بدی؟
فامیل: بله، کار هر خر نیست خرمن کوفتن!
جیگر: جیگرم! جیگرم! جیگرم!
فامیل: راس می‌گه، مملکتی که دانشجوش تو باشی خراش هم جیگرن!
«کلاه قرمزی - ایرج طهماسب» 
ادامه مطلب ...

چی شددددد؟

بعد یک ساعت انتظار در مطب برای نشون دادن جواب آزمایش :


من : بفرمایید اینم جواب آزمایش دیروز... 

دکتر: (در حال نگاه کردن به جواب آزمایش) خب ( کشیده) 

من: باید چی کار کنم؟ 

دکتر: هیچی..  کاری نمیشه کرد.. 

من :  :/

دکتر : برو سه ماه دیگه بیا! 

از اوون روزا

نمیدونم حالا که شب شده باید اسم امروز رو چی بزارم،  بگم بد که آخه روزها فی نفسه خوب و بد نیستن..  فلسفیش نکنم، امروز از اوون روزا بود. 

دیشب ساعت دو خوابیدم،  پنج هم با سردرد بیدار شدم،  مجبور شدم دو تا قرص بخورم چون قرص اولو معدم دووم نیاورد،  حالت تهوع کل روز حتی الان هم باهامه.. 

بعدم رفتم سوار سرویس و رسیدم اداره!  کلاس بدو استخدام داشتم بعدش که اومدم بیمه ام به مشکل خورده بود و هی طبقات بالا و پایین میرفتم زنگ میزدم به پدر تا اینکه قرار شد فردا با مراجعه بابا به دفتر نمایندگی مشکل حل بشه... حالا با دفترچه بیمه باطل شد و کلی وقت دکتر باید چی کار کنم؟   مدیر هم از سفر برگشت حدود شصت تا نامه اومد دستم برای بایگانی که فقط سه تاشو وقت کردم انجام بدم. 

امروز باید میرفتم سونو.. ساعت شش تا هفت پای پیاده دنبال مطب میگشتم آخرم مجبور شدم ماشین بگیرم برگردم محله قدیمیمون..  مانتوم خیس خیس بود چسبیده بود به تنم..  بعدشم کلی با دکتر سونو بحث کردم!  نتیجه سونو هم شد افتضاح!  دوباره نقطه سر خط...  برگشتم جایی که اول بودم. 



حالم رو به راه نیست...  اشکام بیخودی قل میخورن رو صورتم..  امروز دوباره بعد از دو ماه درمان تپش قلب داشتم.  بداخلاقم و همش دلم میخواد دعوا کنم...  


چرا یهو اینطوری شد؟