مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

بی انصاف

به ولله اگه میتونستم سی ثانیه هم توی این خونه نمیموندم


به خدا انصاف نیست من خودم حالم خرابه...  یک هفتس نمیتونم غذا بخورم،  روحیم داغونه،  بعد به جایی که مرحم باشی بپرسی چته،  تیکه بندازی،  متلک بندازی،  هی بیای به من گیر بدی که چی خودت روز خوبی نداشتی...  خوب به من چه!  


به خدا اگه همه مردا مثل تو هستن من....  میخورم شوهر کنم



انصافه من با این وضع چشمام الان انقدر گریه کنم... 




حیف حیف که توی این دنیا سهم من یکی فقط تنهایی بوده

دلداری 2

خوب...  آها 


تنها اون جمله رو گفتم و اضافه کردم امیدوارم زودتر کار پیدا کنی.  چیز بیشتری نمیتونستم بگم و تنها کاری که میتونستم بکنم گوش دادن به حرفاش بود.  خیلی وضعیت بدی داره معمولا عروسا یه کمی ذوق و شوق عروسیشونو دارن اما دووستم اصلا ااینطور نبود و اسم جهیزیه که اومد یه غمی اومد تو صداش.  

کاش کاری میتونستم براش انجام بدم. 


======= 

امروز اولین حقوقمو گرفتم،  اولین حقوق زندگیم. داداش بزرگه صبح رفت شمال اگه تهران بود حتما باید بهش شام میدادم به جبران همه شبایی که به حساب اون رفتیم بیرون .

 خوشم میاد از افرادی که دارن میمیرن بفهمن من چقد حقوق میگیرم...  تا حالا پیداشون نبودا الان یهو یادشون افتاد جویای احوال باشن.  بگو آخه به شما ها چه..  مگه من تا حالا حقوق کسی رو پرسیدم.  


۲ قرار بود یه مدت اینجا نباشم،  گاهی نوشتن و گاهی ننوشتن به رو به راه شدن حالت کمک میکنه....  الانم فکر کنم نوشتن بهتر باشه فقط یه تذکر...  من اینجا برای خودم مینوسم که کمی خالی شم از حرفایی که تو سرمه،  کسی رو مجبور به خوندن اینجا نکردم تا به حال... 

 

۳ یه اخلاقی سرپرست من در محیط کار داره که من عاشق این اخلاقشم..  عین کوه پشتته و روت تعصب داره،  خیلی حال میکنم


۴ دنبال دکتر میگردم برای اون یکی مشکلم،  دکتر قبلی که تشخیصش اصلا خوب نبود،  داروم اواخرشه. 

باید زیر نظر متخصص باشم جمله ای بود که دکتر دیروزی گفت و ادامه داد من نمیتونم در این مورد اظهارنظر کنم...  


۵ یادش به خیر،  پارسال نزدیکای اردیبهشت یه دوست اینجا داشتم که اولین دوستمم بود به اسم میم تنها...  هنوز تو پیوندهام هست،  یهویی بی خداحافظی رفت... چقدر با هم پیش بینی های هواشناسی رو مسخره می کردیم، 

  هواشناسی چند روز پیش میگه ساعت ۵ طوفان میاد و دریغ از یک باد!  اونایی که باید پیش بینی کنه نمیکنه..  هنوز صدای مجری اخبار شب قبل از اینکه بریم امامزاده داوود رو یادمه،  رگبار پراکنده!! 


۶ دو هفتس داوری مقاله ام اومده ولی حال اصلاحشو ندارم،  اصلا به چه درد میخوره دیگه؟  من بشینم اصلاح کنم و وقت بزارم دو نفر دیگه که کوچکترین زحمتی نکشیدند استفاده کنند،  بیخیال بابا


۷ گفتم با یکی دعوام شد تو تلگرام!  بعدش همش درگیر بودم چرا دو جمله آبدار و تیغ دار بهش نگفتم حالم جا بیاد،  خیلی اعصابم خورد بود سر این موضوع تا اینکه این متنی که قبلا  از یکی از وبلاگا کپی کرده بودم تو گوشیم برای روز مبادا به دادم رسید که میزارم ادامه مطلب



بازم حرف داشتما اما خوب بسه برای الان...  


  ادامه مطلب ...

دلداری

امروز رفتم دکتر...  دقیقا عین دفعه پیش تنها فرقش این بود که چون وقت گرفته بودم لازم نبود سه ساعت منتظر بمونم و فقط یک نفر جلوتر از من بود،  اما منتظر همون یک نفر هم بودن کلی به من استرس وارد کرد و هی سعی میکردم خودمو آروم کنم،  تا نوبتم شد...  پرونده رو بلند بلند خوندو و انگار سه سال زندگی منو مرور کرد.. چقدر زوود گذشت

بقیشم دیگه همون دفعه پیشیاست که نوشتم،  بلند شو!  بر گرد،  حال عمومیت چطوره؟ چاق شدی!  دستمو گرفتو!!!  نبضو...  اکی داد گفت بلند شو برو...  یکی از قرصا رو گذاشت به عهده خودم که هر جور دلم میخواد کمش کنم اما گفت نه یهو به قلبت فشار میاد..  اون یکی قرص رو هم از روزی دو تا رسوند به روزی نیم قرص تا دو ماهه دیگه که برمو اگه خدا بخواد قطعش کنه.  همین

ولی واقعا باید بشینم بررسی کنم چرا من انقدر از این دکتر میترسم من خیلی دکترای مختلف میرم و کار خیلی روتین و عادی برای من حساب میشه اما امان از روزی که میخوام برم پیش این..  اصلا بداخلاق نیست، خیلی خوب توضیح میده تازه فامیل زن عمومه ( البته خودش نمیدونه که فامیلیم)،  میدونم که ته ته کاری هم که قرار برام بکنه دادن دو تا قرصه...  نه میمیرم نه جراحی...  حالا چرا اینطوری میشم خدا عالمه...  شاید شیوه معاینه اش باشه که من اصلا دوست ندارم اما خوب چاره ای هم نیست باید وضعیت بزرگی غده رو بررسی کنه. 



بگذریم ان شاءالله همه تن سلامت داشته باشن


دیروز زنگ زدم به یکی از دوستام که خیلی وقته تو محیط مجازی پیداش نبود،  حدس میزدم مشکلی داره و دلش گرفته از جمع...  حدسمم درست بود، شهریور ازدواج میکنه اما نه خودش و نه شوهرش کار ندارن با اینکه فوق لیسانس هستن. بقیه هم به جای دلداری فقط نیشو کنایه میزنن یا حقوق و شوهراشونو میزن تو سر این. .. میگفت خدا منو نمیبینه..  بهش گفتم آخه ما کسی رو داریم جز خودش؟ 




بقیش باشه واسه بعد...  صبح باید برم سر کار