مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

چرندیات خری که در گوشش یاسین خوانده شد

دیشب اینجا نوشتم بعدم مجبور به حذف شدم. 


دوست صمیمی،  ندارم.  اینجا هم که... 


الان نشستم منتظر سرویس.  ده دقیقه مونده تا رفتن


دیروز برای بار دوم بود که عاطی منو صدا میزد برم پیشش،  نصیحت کرد..  یاد یه ضرب المثل افتادم!  تو گوش خر یاسین خوندن. 


چرا تموم نمیشه این ده دقیقه... 


کاش میشد همه چی برگرده به ده ماه پیش..  


هوا هم ابریه...  


رسما دارم چرت و پرت می نویسم

خداحافظ مینا

+مرغ مینا مامان بزرگم مرد.  دیگه رسما تنها شد.  امان از وابستگی،  یاد روزی افتادم که مرغ مینای خودم مرده بود،  چقدر گریه کردم!  هنوزم دلم براش تنگ میشه.  این مرغ مینا مامان بزرگم خیلی منو دوست داشت،  نمیدونم چرا؟  فقط دوست داشت من بهش توجه کنم و باهاش حرف بزنم،  تو محیط جدید شروع میکرد به جیغ زدن و وقتی آروم میشد که من میرفتم کنارش.  نمیدونم حیوونا توی اون دنیا کجا میرن ولی امیدوارم جاش خوب باشه. 


++چند روز پیش بود رفتم پیش دوستم که دستیار اجرایی معاون مدیرعامله،  همونه که باعث استخدام من اینجا شد..  یک عالمه گریه کردم!  عین این اسکلا..  


+++گفتن میخوان کارمو عوض کنن!  سرپرست گفت برو فکراتو بکن، نظرتو بگو..  بعد رفت با مدیر صحبت کرد بدون اینکه نظر منو بخواد!  ان شاءالله خیره.  واقعیت بدم نمیاد از سر کله زدن با مالی نجات پیدا کنم. 


++++ دو نفر داشتن صحبت میکردن در مورد من!  یکیشون بهم گفت تو حالا عرق!!  خوردی؟  من گفتم نه..  به اون یکی گفت باید یه بار بهش بدیم امتحان کنه!  اون یکی هم جواب داد نه بابا این جنبه نداره افراط میکنه!!!  

آب نمی دیدی و گرنه..

داشتم نوشته های مهر و آبان پارسال رو تو وبلاگم میخوندم.  چقدر عوض شدم..  کاش خدا نمیداد اون چیزایی که میخواستمو،  داشته و نداشته های اون موقع می ارزید به داشته های الانم..  گواه میگیرم اون جمله رو که همین جا گفتم مگه میشه از محیط تاثیر نپذیری...  الان پول دارم کار دارم روابط اجتماعی دارم،  اما کو اون پاکی؟  کو اون صداقت؟  کو اون اعصاب آروم؟  کو اون تن سلامت؟  و از همه مهم تر کو اون رابطه ساده خالق و مخلوق؟؟  


پارسال نذر کرده بودم اگه امسال برم سرکار روز تاسوعا نون پنیر بدم..  انقدر دل مردم که همه کاراشو مامان کرد و الانم خودش برده پخش کنه. 


دلم میخواد برگردم اما روی برگشتن ندارم.. خسته شدم از این رفتنو برگشتن. 


انقدر چیزا تو ماه مهر اتفاق افتاد...  

شروع فصل جدید برای خیلی ها آغاز شروعی تازه بود اما برای من سقوط بود. 


باید دوباره بلند شم..  تنهایی..  مثل همیشه امیدوار که ببخشه و بپذیرتم