مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

توان به سقف

رفتم... رد شدم 


به همین سادگی. به همین خوشمزگی.


سلامی مجدد به حمالی.


دیشب اصلا خوابم نبرد، همش خواب میدیدم .. صبح وقتی ضربان قلبمو گرفتم صدوده بود. یعنی قلبم به اندازه کسی که در حال دویدنه کار میکرد اما جسمم خوابیده بود زیر پتو!! من ذهنی ورزش میکنم انقده که توانام .



تغییر

فردا باید برم یه شرکت دیگه مصاحبه... امروز بابا زنگ زد بهم گفت.

خیلی نگرانم. تغییر! خیلی سخته. شاید تا الان هی غر غر میکردم اما همیشه وقتی پای عمل در میون میاد آدم جا میزنه.

مخصوصا اگه مطمئن نباشی به تصمیمیت وقتی همه چیز مبهمه

نفس عمیق

دیشب موقع خواب سرم پر شده بود از فکرهای مزخرف. کلی با ملت جنگیدم و دعوا کردم، فکر کنم یه فیلم سینمایی ساخته بودم و آخراش بود که خوابم برد.. فکرهای بیخود باعث شده بود بشم یه کوه آتشفشان! خیلی بیخود و خیلی الکی سر یه حرف ساده یهو ریختم به هم، حدود ساعت یازده بود که دیدم نه نمیتونم دیگه! سریع کاپشنمو برداشتم و زدم بیرون. دویدم سمت رودخونه .. بغض به گلوم چنگ میزد. 

یه خورده وایستادم، چشمامو بستم و گوش دادم به صدای آب . یه نفس عمیق کشیدم و به خودم گفتم باید تحمل کنی!! حالا بخند... خندیدم و برای اولین بار تونستم خودمو کنترل کنم بدون حتی یک قطره اشک.

بعدشم انگار نه انگار.

یه فکرایی دارم که به نظرم فکرای خوبیه ولی این حس ترسه هنوز باهامه.. 

چند هفتست که خونه عزیز نرفتم و دو هفته هم هست کلاس خط نرفتم. امروز دوستم یه دکتر مغز و اعصاب معرفی کرد که برم برای سردردام پیشش. شاید رفتم.

:)

بهونه

 نمیدونم واقعا شرایط کاریم خوب نیست و بهم فشار میاد یا اینکه من حال روحیم خوب نیست و دنبال بهونم؛ اما انچه که حقیقی ست کتفمه که به خاطر زمین خوردن دیروز درد میکنه و اشکایی که بیخودی سرازیر میشن و علتشو نمیدونم.


برف

صبح که بیدار شدم، مامان گفت حواست باشه برف اومده. یادش به خیر بچه که بودم چه ذوقی میکردم به خاطر برف. زمستونا همیشه کارم نگاه به آسمون برای پیش بینی هوا بود که آیا فردا برف میباره یا نه.. برای این کار اصول خاصی هم داشتم! که دقیق هم بودند و خطا توشون نبود.

اما این روزا نه به آسمون نگاه میکنم نه ذوقی به خاطر برف دارم. فکر میکنم یه قسمتی از بدنم که مسوول لذت بردن از این گونه مسائل بوده به شدت آسیب دیده.  همین بی تفاوتی باعث شد که توی برفا چنان لیز و با لگن! زمین بخورم که تا به حال توی زندگیم سابقه نداشته.

خیلی خنده دار خوردم زمین.. این قابلیت رو داشت که توی TV نشون بدن و ملت کلی بخندنو روحیشون شاد بشه.