مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

تلاش بیهوده

مسخرست اما مقالم چاپ شد.. بعد سه سال.

من خوشحال نیستم. اسم مقاله رو هم گذاشتم تلاش بیهوده!

چند روز پیش توی نمازخونه شرکت یکی از بچه ها حرف جالبی زد.. روی سجاده دراز کشیده بود گفت کاش خدا منو بغل میکرد تا میخوابیدم.


کاش خدا من رو هم بغل میکرد که تا ابد میخوابیدم

----------

اینو دیشب خوندم .. جالب بود :

-باهام میای بریم خرید؟

+ (توی دلت: آخه خسته ام... ) آره حتما...

- عکس ما رو لایک نکردیا

+ (قشنگ نبود خب...) بذار دوباره ببینم...

.

صبح بیدار میشی میبینی توی گروه "بچه های شرکت" عضو شدی. در واقع عضوت کردن. بمونی؟ آخه من با اینا چه صنمی دارم که هی پیغام بفرستیم برای هم... ترک کنی؟ کی جراتش رو داره... از همکار بغل دستی تا مدیر سوال پیچت میکنن که چرا رفتی؟ کی چی گفت بهت؟ حالا شما روت نمیشه که بگی بابا آخه هشت ساعت بس نیست توی طول روز میبینمتون؟ 

خانم ایکس برای اینستا ریکوئست میفرسته... اگه قبولش کنی، که خب مطمئنی دلت نمیخواد چشمهای فضولش رو توی صفحه ات بچرخونه... اگه دکمه ضربدر رو بزنی، باز میفرسته، دوباره و سه باره و ده باره... اون که شعورش نمیرسه اینکار تو یعنی "نه"، تازه وقتی هم ببینتت توی چشمهات نگاه میکنه و میگه چرا اوکی نمیکنی؟! ده بار برات درخواست فرستادم. تو هم که روت نمیشه همزمان توی چشمهاش نگاه کنی و بگی کور نیستم درخواست هات رو دیدم اما دلم نمیخواد بپذیرمت... و این میشه که هی ریکوئست، هی ضربدر...

ما حق داریم از آدمها خوشمون نیاد... حق داریم براشون وقت نداشته باشیم... حق داریم اولویت خودمون باشیم... من کاری به حس انسان دوستی و مهربانی و فداکاری و... ندارم. فقط میگم چشم باز نکنیم ببینیم تن به ارتباط اجباری دادیم و دور و برمون پر شده از دوست نداشتنی ها.


#ناشناس