مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

هفته بیخود

تمام ترسم از فردایی ست که نیومده نه همین فردا همه فرداها! نکنه همه فرداهام مثل امروزم باشه.

وقتی با بقیم خیلی خوبه اما کافیه تنها بشم نمیدونم این چه دردیه که داره ذره ذره منو میخوره و هیچ کاریشم نمیشه کرد.


پ.ن. سه شنبه تولد همکاره ، چهارشنبه ظهر باید برم کاریکاتور رو تحویل بگیرم که هدیه مدیره. جمعه هم تولد مدیره... چه هفته ی مسخره ای!

بلاخره برای پاسپورت اقدام کردم!

دیروز رفتم برای گرفتن پاسپورت و تمدید گواهینامه

کل کارام تا ساعت ۱۱ صبح طول کشید. یک ساعت به خاطر قطعی سامانه پاسپورت الاف شدم یک ساعت و نیم هم منتظر دکتر برای معاینه چشم موندم.

من کارام ساعت ۹ تموم شد و باید برگه معاینه چشم رو مجدد تحویل میدادم. تو لیست پزشکای معتمد یه دکتری از ساعت ۱۰ صبح یکشنبه ها کار میکرد.. شانس بزرگی آورده بودم اما ساعت ۹ بود و هوا بس ناجوانمردانه سرد! یه سری به ایستگاه مترو زدم گفتم شاید بشه اونجا این یک ساعت رو منتظر موند اما از شانس من مترو هیچ فضای بسته ای نداشت و مامور مترو هم در حال قندیل بستن بود. قیافش یادمه هنوز..

از ایستگاه مترو ناامیدانه اومدم بیرون ، پیش خودم فکر کردم برگردم شرکت یه روز دیگه بیام اما خوب هم خود تنبلم رو خوب میشناختم و هم یه روز دیگه مرخصی گرفتن و این حرفا برام سخت بود.. توی همین فکرها بودم که ذهنم بعد مدت ها کار کرد! و بانک ملی بغل مطب دکتر توجه منو به خودش جلب کرد.. بهترین کار همین بود.. منتظر موندن توی بانک شلوغ! بهانش رو هم داشتم تعویض کارت بانک ملیم که نزدیک دوسالی بود اعتبارش تموم شده بود.. بانک خیلی گرم بود سریع نوبت گرفتم و نشستم! وقتی نوبتم شد ساعت ۱۰ بود. مسئول باجه با ترس و لرز بهم گفت که دستگاه کارت زنشون خرابه!! فکر میکرد من داد وبیداد میکنم خوب یک ساعت اونجا منتظر بودم اما خلاف انتظارش با لبخند ازش تشکر و خداحافظی کردم.. قیافش خیلی خوب بود دهنش باز مونده بود، خندم گرفت از قیافش.

بعدشم رفتم دم مطب و اونجا هم نیم ساعتی منتظر دکتر شدم و تاییدیه گرفتم ازش و بقیه کارها... با یه پسره که به نظرم دهه هفتادی بود منتظر باز شدن مطب بودیم نمیدونم چطوری سرصحبت بینمون باز شد.. میگفت ۵ ساله بدون گواهی نامه رانندگی میکنه .. ازم پرسید آیین نامه رو بلدم؟ فکر میکرد تازه اومدم گواهی نامه بگیرم. بهش گفتم من سال ۸۸ گواهینامه گرفتم.. باور نمیکرد .. دیدمش که داره سن منو تخمین میزنه 

دیشب نتیجه آزمایشمو گرفتم.. همه چیز عالی بود به نظر خودم

خدا رو شکر

--------

بابا امشب بهم گفت که دو روزه حالم خیلی بهتره و دیگه عصبی نیستم.. و اون خیلی بیشتر منو دوست داره

--------

بابت تمام روزایی که اخلاق بدی داشتم و دیگران رو آزردم متاسفم اما قول نمیدم که روزهای آینده هم اخلاق خوبی داشته باشم.

------

فردا اولین روز از سال ۹۶ هستش که هیچ قرصی نمیخورم. برای خودم خوشحالم.

۴ آذر

امروز اتفاق خاصی نیفتاد که قابل گفتن باشه. هنوز با اون احساس غم زیاد دست و پنجه نرم میکنم.

فردا رو تا قبل ظهر مرخصی گرفتم میخوام برم برای پاسپورت اقدام کنم و اگه بشه گواهیناممو تمدید کنم. 


کاش یه کیسه بوکس داشتم!


بلک فرایدی

امروز بلک فرایدی بود، اون مغازه آل استار فروشی هم حراج داشت.. سر ظهر رفتم ازش سه تا کیف خریدم سه تا کفش!  هیچ وقت تو زندگیم انقدر ولخرج نبودم!

بعدشم ناهار با سرپرست... و بعدشم لواسون با بچه ها.

شاید فکر کنی که خیلی خوش گذشت.. نمیدونم.. برای من حسی نداشت.

امروز یه آهنگ شنیدم مال خیلی وقت پیش بود از رضا صادقی... داشتم فراموشت میکردم اما باز دوباره دیدمت تو غم ها غوطه ور شدم چرا... خیلی بهم چسبید . 

امروز روی استوری حسام الدین نوشتم که همیشه از ترس خونده شدن نوشته هام نمینوشتم.. جواب داد!! باورم نمیشد اول.. گفت خوب از حالا بنویس! 

امروز روز خوبی نبود چون من خوب نبودم چون من نمیدونم شتابان و با سرعت زیاد دارم کدوم سمت میرم؟؟ من انقدر تغییر کردم که دیگه خودمو نمیشناسم. نمیدونم کجای زندگی ام. نمیدونم باید کجا برم؟ اصلا چرا باید برم؟

پ.ن: حسام الدین یک نویسنده است که من نوشته هاشو دنبال میکنم.


۳ آذر ۲۳:۵۸

منتطر

سلام. امروز رفتم آزمایشگاه، آخه یه دکتر جدید پیدا کردم که به نظر البته فقط به نظر خوب میاد. خوبیش این بود که بهم گفت چرا این قرصا رو که هیچ اثری رو بیماریت نداره میخوری؟ و قطعشون کرد

همه اینا بستگی به تست توموری داره که امروز دادم که نتیجش خوب باشه یا نه.

دیگه چیزی برای گفتن به تایپم نمیاد! با اینکه تا خر خره لبریز حرفم.