مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

دل تنگ ( فاضل نظری)

من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام

روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام

ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام

باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...

نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام

همه چیز آمادس

بعد از ظهر بود که تصمیم گرفتم یه بسم الله درست حسابی بگمو شروع کنم،  موفق بشم یا نه مهم نیست این کارو برای تقویت اعتماد به نفسم انجام میدم.. 


خیلی وقته درس نخوندم واقعا برام نشستن و خوندن سخته،  پشت آدم که باد میخوره شروع دوباره سخت میشه.  گفتم بزار از یه درسی که دوست دارم شروع کنم،  مالیه شرکتی...  اما ، مباحث رو که دیدم دوباره خاطرات برام زنده شد،  به خودم اومدم دیدم اوه غرق گذشته ام.  باید بهش غلبه کنم من میتونم مطمئنم 



برام دعا کنید 

راه حل

فکر کنم فهمیدم مشکل کار از کجاست ... 

 

امروزم هیج جا نرفتم و تو خونه موندم ، اه اه خسته شدم  از این حرفای مسخره ناامید کننده که هی میزنم!! 

 

 

یاد خاطرات دوران دانشگاه به خیر 

 

یه بار تو درس حسابداری 2 ، استاد میخواست بره پای تخته که سکندری خورد ... بعد همه خندیدن  

استاد برگشت گفت اگه من اینجا قلبم بگیره و بیفتم هم باز شما میخندید؟ 

 

یهو یکی از دخترا برگشت گفت نه استاد ! اون موقع تنفس دهان به دهان میدیم!!!  بیچاره استاد سرخ شد رو کرد به تخته!! 

 

لازم نیست که توضیح بدم استادمون مرد بود  .. نمیدونم چرا یاد این خاطره افتادم الان ، شاید برای تعویض آب و هوا

کجا برم؟

خوبیه این بیکار بودن اینه که یه بهونه خوب داری برای همراهی نکردن خانواده...  این پدر و مادر من هر جا میرن من باید باهاشون باشم،  بعضی موقع ها آدم دوست داره برای خودش باشه اما وقتی زور میکنن دیگه راه فراری نیست مخصوصا مادر من که خیلی زود ناراحت میشه،  


حالا داستان از این قراره که مامانم با دوستاش میخواد بره بیرون فردا،  گیر داده که منم باید باهاشون برم! اصلا دوست ندارم 

نمیدونم چی شد یهو برگشتم گفتم فردا آزمون استخدامی دارم. .  مامانم کلا بیخیال من شد،  حالا مشکل اینجاست که فردا باید ساعت هفت صبح بلند شم از خونه بزنم بیرون...  حالا کجا برم؟   یه دوستم ندارم باهاش برم بیرون. ..  


میخوام بعد مدتها فردا برای خودم باشم برای خود خودم!  ساعت هفت صبح پنجشنبه کجا میشه رفت؟ 

3 تا نه 5 تا

تو پست قبلی اشتباها نوشتم سومیش ولی امروز که حساب کردم اون جاهای درست حسابی که رفتم واسه کار رو رد شدم با دیشبی میشه 5 تا ... 

 

تا 20 ادامه میدم ... چاره ی دیگه ای ندارم ، محکومم به امیدوار بودن

 

 

فعلا فقط به یه خورده هوا برای نفس کشیدن نیاز دارم ...