مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

حوصله نیست!

وقتی داری درس میخونی ولی ذهنت یه جای دیگس ، آخر کار یهو به خودت میای میبینی نتیجه دو ساعت نشستن پای کتاب شده این :  

 

 

 

میدونی چیه حوصله درس خوندن ندارم اصلا اصلا! 

====================================== 

+ دوستم گفت دفاعش برای شنبه ساعت 13 کنسل شده چون داور زنگ زده گفته نمیتونه بیاد و داداش مشاورشم فوت کرده ، حالا تحصیلات تکمیلی میگه مشکل خودته دفاع باید اون روز برگزار بشه!!!

 

++ امروز باشگاه ثبت نام کردم اما مربیم راضی نبود ازم! از قیافش فهمیدم ، مامانمم امشب گفت احساس میکنم خیلی لاغر شدی ، آخه اصلا میل به غذا ندارم خوب مگه دست خودمه!! 

 

+++ دیشب نصف شب از خواب بیدار شدم و دلم شروع کرد به شور زدن تا الان ، کلا روزای مسخره ای رو دارم میگذرونم 

 

++++ بچه که بودیم می دانستیم هر وفت گم شدیم باید سرجایمان بمانیم تا پیدایمان کنند!  

مدت هاست ایستاده ام... کسی مرا پیدا نمیکند!

سوسک

تو خواب ناز بودم،  احساس کردم یه چیزی داره رو گردنم راه میره،  یهو پریدم هوا!  افتاد روی ساعدم..  نگاهش کردم یه سوسک بود،  دوباره پریدم هوا !  افتاد رو زمین و رفت  تنها شانسی که آوردم این بود که اندازش زیاد بزرگ نبود و بهشم دست نزدم که چندشم بشه فقط با دو جهش!  فراریش دادم..  


صبح که از خواب بیدار شدم،  رفتم سمت دست شویی،  داداش بزرگم صدام زد و گفت بغل لبت سوسک چسبیده!   یه لحظه خشکم زد،  احساس سنگینی کردم بغل لبم..  خیلی آروم رفتم سمت دستشویی و تو آینه نگاه کردم،  یه چیز قرمز رنگ روی صورتم دیدم،  رفتم جلوتر و خوب نگاه کردم...  خون بود....  یه نفس راحت کشیدم...  اووووووف ، خیلی وحشتناک بود .  


========

*دیروز مراسم سال پسرعمه بود چقدر زود یکسال گذشت 


**مامان کاسکو رو اکی کرد 


*** برای خودم: یه احساسی بهم دست میده،  خودم فکر میکنم حسادته نمیدونم شایدم غبطه است. .  من هیچ وقت آدم حسودی نبودم اما روزگارو میبینی؟  آدم و به کجاها که نمیکشونه. 


****ماه دوم باشگاه هم تموم شد...  اگه بابا پول بده سومین ماهم میرم



***** دلم برای سحر همه چیز آنجاست سوخت،  میخواست مسیر زندگیشو درست کنه،  عشق تازه تجربه کنه اما نشد. 


****** دلم عجیب سیگار میخواد!  برای من میگرنی،  سیگار میوه ممنوعه است،  بوی دودش از دو فرسخی حالمو بد میکنه اما دله دیگه نفهمه حالیش  نیست 

چی میگفتم؟

پریروز بود،  درد و دل کرد هی دلداریش دادم،  صبر کن توکل کن اعتماد کن،  زندگی بالا و پایین داره 


دیشب بهم گفت : پست برق آتیش گرفته صورت داداش سوخته ...  چی باید میگفتم؟ میگفتم امتحان الهی،  قضا بلا چشم زخم؟ 


خودم خسته شدم انقدر از این حرفا بهش تحویل دادم،  الان یه ماهه همینارو بهش میگم..  دلم میخواست به جای حرف زدن کنارش بودم


دیشب واقعا کم آورده بودم،  میخواستم چیزی بگم که آرومش کنم اما نتونستم..  



دلداری، کاسکو، زانو

کلا وضعیت جالبیه،  یکی به من دلداری میده.،  دو دقیقه بعد من به یکی دیگه دلداری میدم.  شده قانون پایستگی انرژی،  از بین نمیره و از فردی به فرد دیگه منتقل میشه...  :-) 


بابا یه کاسکو آورده اگه مامان اکی بده میخرتش،  خیلی جالبه توی این بی پولیش میخواد این همه هزینه کنه چون میدونه مامان خیلی دوست داره...  خدا قسمت همه بکنه . .  تا حالا که حرف نزده فقط دو تا جیغ زد که من سه متر پریدم هوا،  مامان میگه اگه جیغ جیغو باشه میدیم بره 


امروز که رفتم باشگاه،  برای جلو پا گذاشتم رو بیست کیلو،  زانوم درد میکنه..  وقتی پامو دراز میکنم و وقتی راه میرم درد میگیره،  الان مجبور شدم زیرش بالش بزارم.  حواسم نبود پامو دراز کرده بودم یهو درد گرفت نزدیک بود جیغ بزنم! 



آقای کوچک

چند سال است که خواننده خاموش وبلاگ یا بهتر بگم سایت آقای کوچک هستم ... حرفای پدری است برای فرزندش علی. 

 

علی …

آدمهای خوب و بد و انسانهای بزرگ و کوچک بر اساس «خطا کردن و نکردن» از هم جدا نمی شوند. آنچه انسان ها را از هم جدا می کند «پس از خطا» است. هر خطا کننده ای ، «خطاکار» نیست. خطاکاری یک رویه مستمر و تکرار پشت تکرار خطاست. انسانهای وارسته آنهایی هستند که پس از خطا، از گفتن «غلط کردم» نا امید نبودند و انسانهای دست شسته از انسانیت آنهایی هستند که با اولین خطا، پل های برگشت را پشت سر خود پیدا نکردند. آدمهای احمق آنهایی هستند که از تکرار خطا خسته نمی شوند اما از تکرار تو به خسته می شوند. ( پست کتاب خوان سایت آقای کوچک)  

 ***************************** 

به یادگار خدمت تمام دوستانی که ما نیستیم و هستند و همچنان احوال جوی علی هستند، دو سوغات را تقدیم میکنم. دو سوغات که از آب دیده گذشته است. دو سوغات که از سفری بسیار دور آورده ام:

اول : آن روز که پرده ها فرو افتد و چشم ما به «باطن» اعمال روشن شود و قیامتی در برابر چشمانمان قیام کند. (چه این قیامت عام باشد و بر همگان هویدا شود، چه آنکه کسی زودتر به قیامت خود برسد و خاص باشد) تردید ندارم و تردید ندارم که بیشترین پریشانی و اعجاب از این است که باورمان نمی شود کارهایی آنقدر بزرگ نوشته شده است که در چشمان ما کوچک بود و کارهایی بی ارج است که در خیال خود به آن متکی بودیم. در قضاوت کارهای بزرگ و کوچک خود و دیگران باید بسیار محتاط بود و اجتناب کرد. گاهی یک نام ، گاهی یک سلام با محبت به پدر و مادر ، گاهی یک صدقه مختصر در آن وقت که باید و به آن کس که باید ، گاهی یک نصیحت که دیگری را از گناه برگرداند و… بیش از یک ختم قرآن و دهها رکعت نماز خریدار دارد. گاهی تمام برکات در یک صندوق منتظرند و به صندوق دار سپرده اند که با یک احوال پرسی از مادر بزرگ پیر، صندوق را هدیه دهید و در قیامت افسوس خواهیم خورد از هزاران کار کوچیک که میان ما و خوبان، فاصله ای بزرگ انداخته…

از چیزهای ساده … ساده نگذرید

دوم: صورت اتفاقات پیرامون ما، الزاما معرف تمام نمای حقیقت آن نیست. رسم است در میان عوام که چون کسی از بیماری صعبی به مدد نظر معصومین می گذرد، او را شفایافته می دانند و حتی در قدیم لباس و لقمه اش را به تبرک می برند. هنوز شاید از زبان بسیاری از بزرگترها شنیده ایم که فلانی «نظر کرده» است و مقصود از نظر آن است که به توسل معصوم، دردش شفایافته و …

چون پرده برافتد بسیاری خواهند فهمید که این نظر کرده ای که بر آن مباهات می کردند در واقع جامانده ای است که چون تاب ِ ادامه مسیر را نداشته بر او شفا داده اند و گفته اند از همین راه که آمدی برگرد. عوام پیرامونش جشن گرفتند که شفا گرفت و خودش خوشحال است که رسیده است به «روز اولش»! گاه نظر کرده همانی است که می پنداریم نظرها از او برگشته.

قضاوتهای ما در دنیا گاه مانند آن است که در یک نمایش عروسکی، با تماشای عروسک، رخسار عروسک گردان را گمانه زنی می کنیم! این کجا و آن کجا … گاه عروسک عجوزه ای به دستان عسل است. گاهی کسی نامش عسل است و معنایش زهر است. گاه عروس را عفریت می گرداند… گاه … گاه …

باید خود را به بزرگتری بسپاریم ؛ این راه از ما بزرگتر است … ( پست ساده سایت آقای کوچک)