مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

تار!

امروز صبح راننده سرویس پسرشو فرستاد جای خودش. فکر کن اول صبح آهنگ خارجی یا به قولی دوبس دوبس!  گوش کنی... اونم کی؟ من!  

یه خورده کارامو تونستم انجام بدم امروز.  اما حالا حالا مونده اگه فردا کارام تموم نشه مجبورم بیشتر بمونم چون چهارشنبه هم میخوام برم مرخصی..  ناراحت میشم از اینکه مدیر منو آدمم حساب نمیکنه یعنی هنوز منو جز نیروهای خودش نمیدونه با اینکه کلی تلاش میکنم،  چقدر سخته دیده نشدن! 


خودمو آدم قوی میدونستم تا قبل از امروز،  فکر میکردم عوض شدم اما امروز فهمیدم که همون آدمم..  صبح داشتم یه گزارش آماده میکردم یهو چشم راستم تار شد..  چند بار پلک زدم درست شد اما باز چند ثانیه بعد تکرار شد چشم چپمم که هنوز همون مدلیه..  ترسیدم خیلی ، اشک تو چشمام حلقه زد مجبور شدم بلند شم از واحد برم بیرون..  هی به خودم نهیب زدم چته..  چرا خودتو میبازی؟ آخه چیزی نشده..  برگشتم دوباره سرجام..  دیدم نه فایده نداره قلبم درد گرفته،  با اینکه دیشب قرصمو خورده بودم باز یکی دیگه خوردم.  سعی کردم بهش فکر نکنم اما مگه میشد؟  بلاخره چشمم ابزار کارمه..  یهو تار میشه نمیتونم ببینم.  نمیدونم چه اتفاقی افتاده تا الانم که اینجا مینویسم این مشکل باهامه. 


بعدازظهر هم که پسر راننده سرویس اومد دنبالمون،  تصادف کردیم..  زنه جلو یهو ترمز کرد ما هم خوردیم بهش..  یه خط کوچولو افتاد رو سپرش..  زنگ زد شوهرش اومد و پلیس اومد و کلی علاف شدیم..  یک میلیون میگفت خسارت دیدم!  پلیس که اومد انقدر جزئی بود که اصلا متوجه نشد!  واقعا بعضیا یه خورده انصاف ندارن


الانم تازه رسیدم خونه...  این حرفارو باید به یکی میگفتم!  ممنونم وبلاگ که هستی وگرنه من میترکیدم! 

شب زنده دار

یه خورده ای به ساعت شش مونده و من از ساعت سه صبحه که بیدارم به علت سر درد و تهوع.   

ان شاءالله خیره



پ 1،  صبح که رفتم سر کار فهمیدم همون چشمی که شب انقدر درد گرفته بود که حال منو بد کرد و خوابو ازم گرفت تار شده..  تجربه جالبیه یه چشم تار یه چشم سالم. 


پ۲،  یه حرفایی هست که نه میشه به زبون آورد نه میشه نوشت فقط باید اشک بشه قل بخوره تو صورتت همراه با یه نیمچه لبخند تلخ.