مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

دلم گرفته ای دوست

از عصری که اومدم خونه این شعر افتاده تو ذهنم...  نمیدونم کجای ضمیر ناخودآگاهم بوده 

==========================================


دلم گرفته ای دوست




دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من


گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟


کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم


که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من


نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس


چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من


ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک


به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من


نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی


که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من


ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟


که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟


ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری


دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من


سیمین بهبهانی

اتوبان مرموز

بلاخره روز موعود فرا رسید!  صبح هی دو دل بودم لباس فرم بپوشم یا نه..  بعد با خودم گفتم مدیر که نیست منم بالا ( دفتر جناب مدیر)  کاری ندارم بیخیال بزار یه مانتو دیگه بپوشم. 

حدود ساعت هشت و ربع بود نشسته بودم پای سیستمم،  هنوز سرپرست که کنار من میشینه نیومده بود که دیدم تلفن سرپرست زنگ میزنه برداشتم دیدم جناب مدیره!  گفت خانم سرپرست نیومده هنوز گفتم نه..  گفت میتونی بیای بالا؟  گفتم بله.. 

ترس برم داشته بود!  سریع دفترچه و مداد برداشتم ( الکی مثلا نکته ای گفت یادداشت کنم)  توی این سه ماه که اینجا استخدام شدم این اولین باریه که به من میگفت برم اتاقش..  

هیچی دیگه رفتم بالا دیدم دم در اتاقش ایستاده منتظر من!  دیگه خیلی ترسیدم...  رفتم تو اتاق،  دعوتم کرد نشستمو. .  

شروع کرد!  چند تا تذکر دوستانه. .  بعدم گفت برو


اووووووف..  مردم توی این چند دقیقه.  هنوز اون سوتیه منو نفهمیده کاش میفهمید و خلاص میشدم!  


کلا امروز روزی بود که من شبیه اتوبان بودم هی از روم رد میشدن!  نماینده یکی از شهرها زنگ زد به خاطر نامه ای که سرپرست باید میفرستاده و نفرستاده کلی از خجالت من بدبخت درومد!  


یکی دیگه زنگ زد به خاطر فاکتوری که من نفرستاده بودم هی پیگیری میکرد!  منم نمیدونستم چی باید بگم. 


یکی هم مدارک نفرستاده بود حسابشو بسته بودن از من شاکی بود،  مدارک مال فروردینه من تیر اینجا استخدام شدم!  حالا من باید پاسخگو باشم!  


تازه وسط روز بابا زنگ زد که بلیط چارتر گرونه!  من دو تا بلیط گرفتم برای خودمو و مادرت. .  تو میخوای بیای مشهد؟  چی باید میگفتم؟  گفتم نه..  همین هفته پیش بهم گفته بود برای سه شنبه و چهار شنبه مرخصی بگیر منم گرفته بودم و چقدر خوشحال بودم اما حالا...  نمیطلبه.. .  این از همه برام بدتر بود امروز. 

شمیم

شمیم یکی از دوستای توی سرویسمه.  دختر خیلی خوبیه، الانم یه دختر کوچولو تو شکمش داره.  از اون شخصیتای قاطعیه که از هم صحبتیش لذت میبری..  اگه از دستت ناراحت بشه همونجا توی روت میگه و خلاص.  هر موقع تو کار مشکلی برام پیش بیاد بهش میگم،  همیشه حرفاش آرومم میکنه با اینکه حالش خوب نیست به خاطر وضعیتش.  گاهی طوری صحبت میکنه که فکر میکنم یه آدم شصت ساله داره حرف میزنه..  دوست دارم اینطور آدمارو.  





++ دیدی بعضی موقع ها خیلی آرومی،  انقدر آروم که خودت از احوالاتت تعجب میکنی. الان برای من از اون موقع هاست. 

امروز برای دومین بار پنجره ماشین رو باز کردم و سرم و گذاشتم کنار پنجره..  باد میخورد تو صورتم...  نباید این کارو بکنم چون مثل الان سیسنوسای چرکیم درد میگیره ولی... 

دلم میخواد برم یه جایی و بشینم و زل بزنم به یه نقطه و به هیچی فکر نکنم ،  دلم میخواد یه جایی پیدا بشه که بتونم دغدغه ها رو بزارم پشت درش

تنم داغه..  تب کردم به گمانم. 


اخراج، شاید فردا.. شاید وقتی دیگر

امروز فهمیدم یکی از پسرا رو اخراج کردن،  یکی پشت سرش زده.  یکی از بهترین همکارامون بود،  از اونا که فقط سرش به کار خودشه..  خیلی دلم سوخت وقتی شنیدم میخواسته عروسی کنه و به همین خاطر خیلی اضافه کار میمونده...  من که توی این مدت هیچ بدی ازش ندیدم.. .  امیدوارم خیلی خیلی زود یه کار خوب پیدا کنه و خوشبخت بشه. 


اوضامون تو سرویس خیلی بد شده..  جالبه اون پسره که هر روز صبح آبمیوه به من تعارف میکرد هم خودشو برام میگیره!  همه رو برق میگیره منو چراغ نفتی!  من هنوز خودم گناهمو نمیدونم اما اینجوری بهتره اتفاقا هم از دست صحبتای مسخره این پسره راحت شدم هم از انرژی منفیای اون دختره! 


امروز صبح رفتم آزمایشگاه،  خانومه کلیدشو جاگذاشته بود دست از پا درازتر برگشتم شرکت..  از ساعت هفت شب قبلش تا ساعت هفت امروز چیزی نخورده بودم به خاطر آزمایش. .  وحشتناک احساس ضعف میکردم امروز.  من چه جوری روزه میگرفتم؟ ؟ راست میگن خدا توانشم میده ها! 


گفته بودم یه اشتباه وحشتناک کردم سر کار؟  یه نامه رو اشتباه زدم، مخابرات درخواستمون رو رد کرد اونم بعد دو ماه.  جناب مدیر نفهمیده هنوز ،  ماموریته.  نمیدونم عکس العملش چیه.  دفعه پیش که به خاطر جا انداختن اسم دو تا شهر تو گزارش کلی غر زدده بود سر مسئولی که منو استخدام کرده ولی این دفعه فرق میکنه  شایدم منم اخراج بشم. .  به همین راحتی..  به همین خوشمزگی

دو خط درد دل

دست خودم نیست! عکس های دونفر تلگرامی بدجور دلم رو اذیت میکنه، نمیدونم چرا؟؟ حسادت، حسرت، غبطه! از ترس حسادت که تا میبینم دلم اینطور شد میگم ان‌شاءالله خوشبخت شن و هزارتا دعای جورواجور دیگه میکنم 

چند روز پیش این مطلب رو تو وبلاگ  این جا در این خانه منم بابا شهاب خوندم، فکر کردم بهش ... راست میگه بابا شهاب.. دست همدیگرو گرفتنو و ژستهای عاشقانه رو که همه بلدن اما اون محبته سخت به دست میاد.