مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

یه نفر از صبح داره اینجا آهنگ مرا ببوس برای آخرین بار رو گوش میده.. اونم با صدای خیلی بلند.

حالش خوب نیست انگار.


یه اتاق تاریک.. منی که دراز کشیدم روی تخت  و زل زدم به پنکه سقفی اتاقم که داره آروم آروم میچرخه و پنجره ای که بازه و صدای آهنگ: مرا ببوس برای آخرین بار تو را خدانگهدار... 


صحنه جالبی شده.


و در آخر یک قطره اشک!


باید یه چیزایی عوض بشه، من خودم باید عوض بشم.. باید بشم همون سنگی که بودم.. باید برگردم..

چرند نویسی ذهن پریشان من

هزاران صفحه اینترنتی وجود داره که میخواد به شما بگه چطوری خوب زندگی کنی و بهت یاد بده چطوری سرمایه گذاری کنی، وارد چه رابطه ای بشی و چطوری از رابطت خارج بشی، تو کارت چی کار کنی که موفق بشی، چطوری هر روز تو آینه به خودت جملات مثبت بگی که همه انرژی های خوب دنیا رو جذب کنی و چطوری یه شبه فول انگلیسی صحبت کنی و پول از آسمون بباره رو سرت..

داری با تبلیغاتشون بمبارون میشی و یهو به خودت میای میبینی چقدر مسخره بوده تایم و زمانی که براشون گذاشتی..

چرا تا دیروز یه چیزایی برات مهم بود و الان نیست؟

چطور میتونی اون همه علاقه به یه کار، فرد و تحصیلاتتو یه شبه بزاری کنار؟

چطور میشه انقدر سرد و بی تفاوت بشی به همه چی؟




این چه حجم خالی از هیچیه که وجود منو پر کرده؟ دنیام شده پر از از دست دادن پر از خیال.. پر از هیچی

اتمام تعطیلات!

اینم از سیزده به در..

چقدر زود گذشت این سیزده روز.

امروز دوستم لپ تاپشو فرستاد برادر جان درستش کنه.. متاسفانه زده بود همه درایواشو پاک کرده بود که نتیجش نابود شدن کلی آرشیو عکس و فیلم بود. نشد کاری کنیم فقط مجدد ویندوز نصب کردیم و برنامه هایی که میخواست.

میخوام کتاب جز از کل رو بخونم اما حوصلم نمیکشه

اعصابم خورده که همش این گوشی دستمه :/

گفتند از شنبه طبق روال عادی باید بیاید سرکار. اون همه آدم تو یه گله جا! چی بگم والله.


دلم وافل نوتلا میخواد، بعد پیاده روی تو یه جاده سرسبز که تهش بخوره به دریا.. شایدم دوچرخه سواری.. دلم بغل میخواد.. دلم میخواد یه روز کامل نشورم دستامو.. 


امروز کلی دنبال یه جایی که بتونم اکسل رو پیشرفته تر یاد بگیرم گشتم اما هیچی پیدا نکردم :( 

یه سیب زمینی خوشمزه درست کردم امروز. سیب زمینی رو خوب خوب میشوریم بعد میزاریم آبپز بشه.. بعد تو سینی فر کمی با پوست لهش میکنیم نمک میزنیم و کمی پودر سیر و فلفل و یا هرچی دلمون خواست.. بعدم میزاریم طبقه بالا فر.. من ۵ دقیقه آخر پنیر پیتزا و به کم ژامبون هم ریختم روش.. خوشمزه شد انصافا :))





:(

دخترعمو مُرد.

به فاصله چند روز از هم به دنیا اومدیم ولی اون زودتر دنیا رو ترک کرد.


:(

۱۳ بدر پَر

۱۳ بدر هم از راه رسید.

ما که انقدر خونه رو گَز کردیم هیچی از بهار نفهمیدیم.

جون هر کسی دوست دارید رعایت کنید یه خورده شَر این ویروس کنده بشه راحت شیم.

امروز دوستم پیام داد که بویایی و چشایی رو از دست داده :/ و کمی هم احساس بی حالی میکنه. دلم هوری ریخت پایین. نکنه گرفته باشه؟

دخترعمو هم تو اون سر دنیا دکترا ازش قطع امید کردن :( 

دیگه برای یک ساعت دیگت هم نمیتونی برنامه ریزی کنی چه برسه به یک هفته بعدت.


راستی الان یه جا خوندم که پشت بام هم لطفا نرید چون احتمال تجمع هست!  این چینی های احمق پر رو هم دوباره دارن خفاش و آتاشغال میخورن :/ فکر کنم یه مدت اخبارو پیگیری نکنم راحت بگذره این روزا :(