مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

یا علی

میخوام یه یا علی بگم ... یه یا علی محکم ، بلند ، جون دار  

 

یه یا علی که پشتش تلاش باشه 

 

این که من هر روز احساس بدی داشته باشم با استرس بیدار شم تپش قلب داشته باشم هیچ مشکلی حل نمیشه و تا الان هم که اینجور متوجه شدم هیچ کس هیچ کس به دادت نمیرسه وقتی کمک میخوای ... نمیخوام بگم که این دوستان که میبینی مگسانند دور شیرینی ، نه بابا این طورم نیست ولی من باید یاد بگیرم که هرچی هم با صدای خاموش فریاد بکشم و کمک بخوام هیچ فریاد رسی جز اون بالایی و زانوهای خودم که باید دستم رو بزارم روش و بلند شم نیست ... 

 

 

 

 

بعدا نوشت ۱ : دقیقا از اون موقعی که این مطلب رو نوشتم یک درصدم به کارام نرسیدم!!! فکر کنم من تصمیم نگیرم همینطوری کار کنم بهتر باشه

فقط 24 ساعت ؟

انگار همین دیروز بود که با خانداداش رفتم نمایشگاه کتاب و یه عالمه کتابای اقتصاد سنجی خریدم! دیروز که با مامان رفتم زیاد حالم خوب نبود برعکس هر سال که با کلی کتاب برمیگشتم فقط دو تا کتاب خریدم ، واقعیتش اینه که قبل از اینکه بریم نمایشگاه اسم کلی غرفه و کتاب رو نوشته بودم که با اون بن 60 تومنی بخرم! اما به هر غرفه ای که میرفتیم اصلا دوست نداشتم روی جلد کتابارو بخونم چه برسه به توش ... اون دو تا رو هم خریدم برای خالی نبودن عریضه  

دیروز بیشتر به آدما نگاه کردم ، همه در تکاپو ... نکته جالب اونجا بود که فروشنده ای که خودش حجاب خیلی عالی نداشت به من پیشنهاد خرید کتاب چگونه چادری شدم را میداد! از کتاب قرآن فارسی هم خوشم نیومد مگه همون قرآنای عربی با ترجمه فارسی چشونه که باید کتاب قرآن فارسی رو بخریم ؟؟ وقتی خود خدا تو قرآن میگه من قرآن رو عربی نازل کردم !!!  

 

بگذریم ... 

 

آها برسیم به عنوان اصلا نمیخواستم این حرفا رو برنم :) نمیدونم چرا روزها همینطور پشت سرم هم میدوند انگار سرعت شبانه روز هم بیشتر شده و من الان شدیدا این احساس دارم که وقتی بچه بودم روزها 24 ساعت بود الان هم 24 ساعت ولی اون موقع روزها طولانی تر بود ... فکر می کنم 24 ساعت کم باشه  

 

بزرگترین لذت منم تو زندگی خوابه .. وای اگه میشد کمتر خوابید چی میشد ...

کرم خوابیدن

الان داشتم به اصطلاح کرمت خوابید؟! قکر میکردم عجب اصطلاحیه خدایی... 

 

من الان از اون دسته هام که کرمم خوابیده و آروووم هستم :)  بعضی موقع ها بعضی چیزا که قریب به 99 درصد موارد کرم های منفی هتسن تو وجود آدم ووول می خورن که تو یه کاریو انجام بدی .. من یه هفته مقاومت کردم حتی در راه این مقاومت ، وایبرمو هم پاک کردم اما فایده نداشت و تسلیم شدم .. این که کرمم چی بود بماند ولی الان این عذاب وجدانه رو نرومه که هی پشت سر هم تکرار میکنه : کرمت خوابید؟!  

 

 

نه به اون کرمه نه به این عذاب وجدان ... موندم تو کار خودم

تا حالا شده ؟

تا حالا شده دلت بخواد با یکی حرف بزنی ؟ 

 

ولی هیشکی نباشه ، دلت بخواد یکی باشه عین خودت ... همونجور که وقتی بقیه بخوان حرف بزنن گوش می کنی شاید به این امید که یه روز نوبت حرف زدنه منم بشه اما خوب ...  

  

نمیدونم شده یا نه که امیدوارم نشده باشه ولی من دقیقا الان اینجوریم ! خیلی گشتم که یکی و پیدا کنم برا حرف زدن اما یه جفت گوش پیدا نکردم اما تا دلتون بخواد دهان ! فکر کنم الان دیگه دقیقا مصداق اون جمله ام که "  آدما برای شاد بودن دنبال بهانه اند اما برای غمگین شدن به هیچ بهانه ای نیاز ندارن "  

 

نمیدونم چرا مثل قدیما حرف زدن با خدا هم آرومم نمیکنه که البت به خاطر روسیاهی و دل چرکین خودمه ... 

 

دلم برا خودم میسوزه آخه آدمم انقد تنها میشه ... الان یه چند وقتیه که دلم شور میزنه و سدی که تو گلوم برا اشکام سختام ترک برداشته ...  

 

خدایا آخه من غیر تو کیو دارم ؟ ها ؟ به خدا خودت برام بسی دوست دارم