مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!
مرموز

مرموز

خودمم هنوز خودمو نشناختم!

این روز‌ها

‌هیچ وقت فکر نمی‌کردم اینجا دوباره برام پاتوق بشه. 

انگار نمیتونم به نبودن شبکه‌های اجتماعی عادت کنم اینجا جای اونا رو برام گرفته، امروز چند بار به اینجا سر زدم و مطالب وبلاگای دیگه خوندم و حالم بهتر شد، قبلنا که هرازگاهی سر میزدم انگار همه وبلاگ نویسی رو فراموش کرده بودن ولی خوب الان شرایط طوری شده که حضور وبلاگ‌نویسان  پر رنگ تر شده،

 الان بیشتر به سایتهای خبری سر میزنم ولی اینجا از اون سایت های خبری حرص دار و خوندن نظرات ادمهایی که انگار تو مریخ زندگی می‌کنند خیلی بهتره.


امروز به داداش کوچیکه گفتم دیگه دلم نمیخواد برم سرکار، خیلی سختمه.. گفت میخوای بشینی خونه چی کار؟ گفتم دلمم نمیخواد بشینم خونه فقط خیلی خستم. گفت بگرد یه کار دیگه پیدا کن‌.‌. از قیافم فهمید که جوابش به مذاقم خوش نیومده گفت دوست داری برای خودت کار کنی؟ گفتم نمیدونم! گفت بهترین کار برای تو همینه.. برای خودت کار کن.

خوب به همین راحتی ها هم نیست و هنوز بهش درست فکر نکردم تنها چیزی که الان خیلی خیلی حسش میکنم احساس تنفر از کاریه که هر روز دارم انجام میدم واقعا قبول کردن کار جدید برای من اشتباه بزرگی بود امیدوارم سرپرستمون یه نفر جدید زودتر پیدا کنه وگرنه مطمئنم که یک روز صبح بیدار میشم و دیگه نمیرم سرکار!


کاش هنوز بچه مدرسه‌ای بودم، اون موقع ها عادت داشتم هر شب آسمون رو نگاه کنم و پیش بینی کنم فردا برف میاد که مدرسه ها تعطیل بشه؟

کاش فردا انقدر برف می‌بارید که نشه رفت سرکار. کاش اصلا صبح نمی‌شد...


چندسال پیش اینجا شب و روز دعا میکردم کار پیدا کنم اما حالا دارم دعا میکنم فردا نرم سرکار:/ 

اینه آدمیزاد.

دندون‌درد نصفه شبی شما رو نویسنده می‌کنه

بیدارم از دندون درد.. درد وحشتناکی کل فکم گرفته، دلم میخواد گریه کنم‌. فکر کردم اگه برم دندونپزشکی خوب میشه اما بدتر شد، به خاطر قطعی اینترنت دندونپزشکی نتونست استعلام بگیره و گفت باید هزینه رو آزاد پرداخت کنی! پول نداشتم فقط به اندازه ای داشتم که روی دندون رو باز کنه بعد تخلیه و پانسمان... گفت این خیلی ملتهب شده حتما مسکن بخور درد میگیره اگه بی حسیش بره و حالا دو نصفه شبه و بی حسیش رفته.

تعجب کردم اینجا وصله..   نداشتن اینترنت منو با خلا مواجه کرده... خوشحالم که حداقل اینجا هست.


برای کار هم قید پیشرفت و افزایش حقوق رو زدم، رفتم گفتم من نمیتونم این کارو انجام بدم و خلاص! قراره بدن به یکی دیگه.


اخر هفته جشن تعیین جنسیت داریم! گفته بودم دارم عمه میشم؟ اولش با خودم فکر میکردم آخه چه مسخره بازیه، جشن تعیین جنسیت! بعد به این نتیجه رسیدم که جمع شدن آدما برای شادی کردن ایرادی نمیتونه داشته باشه اونم وقتی داره در ساده ترین حالت هم برگزار میشه... ولی باز هم مسخرست!


هوای ابری منو افسرده میکنه، با احترام به اونا که عاشق پاییز و زمستونن من متنفرم از این دو فصل! از هوای ابری از سرما.. دلم نور خورشید میخواد، دلم اردی‌بهشت میخواد..


کیسه آب گرم و اون ۸۰۰ میلی استامینوفن و بروفن داره کار خودشو میکنه.. دردم اروم تر شده.. کاش فردا تعطیل بود.



من هنوز زندم...

سلام.


انقدر توی این مدت ماجرا داشتم که قابلیت تبدیل به رمان رو داره...


چی بگم؟ الان که دارم اینا رو مینویسم در بدترین وضعیت جسمانی هستم.. دو تا غده توی بدنم هست یکی نه سانت و اون یکی چهارسانت.. باید برم زیر تیغ اما نمیشه.. به خاطر پرکاری غده تیرویید به شدت ضعیف و لاغر شدم ..

کارم توی شرکت بیشتر شده، پر استرس .. هر روز یه معادله ۴ مجهولی میزارن جلوم میگن حلش کن! و البته کارهای قبلیتم انجام بده.

حالا اینا رو بزار کنار اشنا شدن با آدمهای عوضی، آدمهایی که گرگ اند در لباس بره.. مزاحمت، تهدید، ترس، آبرویزی...



چی بگم؟ زندم هنوز.. 


میتونست بدتر باشه... 


خدایا چی شد که نگاهتو برداشتی ازم؟ خدایا چی شد که انقدر سرد شدم؟ چرا قلبم سنگی شده چرا هیچی حس نمیکنم؟ 


خستم...



گیتار

از کلاس گیتار برگشتم خدا شاهده دو ماهه دارم میرم ولی دریغ از یک آهنگ درست درمون، گیتار انتخاب من نبود من همیشه پیانو دوست داشتم. فکر کنم تابلوئه که دارم بهونه میارم برای ول کردن کلاس. الان پسر همسایه داره پیانو تمرین میکنه فکر کنم روزی دو ساعت رو حداقل تمرین میکنه حالا من یک دقیقه هم تمرین ندارم در روز. بعد جالبه اوایل لذت میبردم از نواختنش اما از وقتی رفتم کلاس استرس میگیرم وقتی صدای تمرین کردنش میاد. همش یادم میفته تمرین نکردم.


خیلی این روزا فکر میکنم به همه چی... در یک حرکت جدیدی که یاد گرفتم فقط نگاه میکنم فکر هم نمیکنم ... همیشه دلم یه غیرمنتظره خوب میخواست که الان دلم اونو رو هم نمیخواد..


میخوام برم یه جای دور کنار دریا.. بشینم تو ساحل و زل بزنم به آب... بعد یه نخ سیگار بکشم .. همین.



پ.ن. من سیگاری نیستم و اصلا نمیتونم دودشو تحمل کنم سریع سردرد میگیرم ولی خوب دل ادم زبون نفهمه دیگه.. میخواد


فن مرگ بروسلی

من بهش میگم فن مرگ بروسلی، بچه بودم خیلی بروسلی رو دوست داشتمش، دوست داشتم مثل اون قوی باشم و همه رو بزنم.. تا یه مدت بعد دیدن فیلماش جو گیر بودم و لگد پرت میگردم این ور اونور، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز این فن مرگ روی خودم اجرا بشه...

توی گروه بعد از چهارسال show احترام به عقاید و ... فرمودن مسایل دینی چیزی جز خرافه نیست... و همگان لایک به تایید گشودند.


خدایا من خفه شدم فقط تنها کاری که ازم برومد این بود که سکوت کنم و چیزی نگم... نمیدونم شاید اگه چهار سال پیش بود یه جواب دندانشکن میدادم و left.. اما امروز چی؟ بلاخره ایشون مدیرهستند و ترسیدم کاری کنم که بدشه برام.


خدا چی شد که اینطوری شد؟ الان که مفلس از اعتقاد برات مینویسم میتونم با جرئت بگم توهم اعتقاد داشتم.. دور برم پره از بی اعتمادی.. نمیگم خودم مقصر نیستم کسی اسلحه رو پیشونیم نزاشته بود ولی تاثیرم از محیط خیلی بود..


حس کسی رو دارم که همه چیشو باخته اما هنوز نفهمیده ...